2-2-9- تیزهوشی
” تیزهوشی ” مجموعهای است از استعدادها، ویژگیهای شخصیتی، و الگوهای رفتاری. تیزهوشی به معنای وسیع آن ویژگی برجستهای است که ورای مفهوم صرف هوشبهر (IQ)[33] قرار دارد. آزمونهایی برای سنجش میزان تیزهوشی ساخته شدهاند که تنها بخشی از مفهوم تیزهوشی را میسنجند، تشخیص، روانسنجی و ساختار تیزهوشی محل بحث و اختلاف نظر است و حوزهای در حال پیشرفت است (جان، 2004).
2-2-9-1- تیزهوشی پنهان
تیزهوشی پنهان (نهفته) برای گروه بزرگی از افراد بهکار میرود: تیزهوشان ناتوان از یادگیری، تیزهوشان معلول، تیزهوشان در معرض خطر، تیزهوشان متفاوت از نظر فرهنگی یا نژادی، تیزهوشان کم آموز و زنان تیزهوش (گنجی، 1386). گروهی از اینان در شرایط نامساعد محیطی، طبقه اقتصادی – اجتماعی پایین، اقلیت نژادی و قومی قرار دارند یا زبان رسمی زبان دوم آنهاست . دانشآموزان دختر نیز در این گروه جای میگیرند (عظیمی، 1385). گروه دوم با معیارهای تشخیص سنتی مدارس غیرپیشرفته تلقی میشوند مانند دانشآموزانی که در زمینههای متفاوت خلاقیت و هوشهای گوناگون برجستهاند مانند هنرهای تجسمی و نمایشی، رفتار روانی – اجتماعی رهبری[34]، تواناییهای حرکتی (پورشریفی، 1382). گروه سوم دانشآموزان کم آموز تحصیلی، معلولان حرکتی، ناتوانان در یادگیری و افراد دچار مشکلات عاطفی را شامل میشود (جلالی، 1381).
2-2-10- مروری بر گذشته هوش هیجانی
سالهاى زیادى بر روانشناسى حاکم بود که مهمترین استعداد افراد را بهره هوشى یا هوشبهر (IQ) مىنامیدند و با همین استعداد، پذیرش و گزینش کارمندان را انجام مىدادند که افراد، یا باهوش هستند یا نیستند و به هر حال، چنین زاده شده اند و کار زیادى براى آنها نمىتوان انجام داد. این طرز تفکر در جامعه آن زمان – که گاردنر آن را «دوران تفکّر هوشبهرى» مىنامد – نیز نفوذ کرده بود (هومن، 1384). هوش هیجانی (Emotional Intelligence) که به اختصار (EI) گفته میشود و معمولاً معیار ارزیابی آن را «ضریب هوش هیجانی» یا (EQ) مینامند، به توانایی، ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. البته به دلیل تازه بودن نسبی این ایده، تعریف دقیق آن هنوز در بین روانشناسان مورد اختلاف است هوش هیجانی یا (EQ) نقطه امیدی را در زندگی ایجاد می کند زیرا بر خلاف(IQ)یا بهره هوشی سنتی که تحت تأثیر عوامل ژنتیک است، تا اندازه زیادی با آموزش سر و کار دارد و اکتسابی است؛ تحقیقات نشان داده است، تنها 4 تا 24 درصد از موفقیت افراد به (IQ) یا بهره هوشی بستگی دارد و یکی از عوامل موثر در موفقیت به هوش هیجان بستگی دارد (پورافکاری، 1385).
2-2-11- تاریخچه هوش هیجانی
مبحث هوش عاطفی به سال 1985 بر میگردد که یک دانشجوی مقطع دکتری رشته هنر در یکی از دانشگاههای آمریکا پایاننامهای را به اتمام رسانید که در آن هوش عاطفی ( هوش هیجانی ) را مطالعه کرده بود. سپس در سال 1990 دو استاد دانشگاه در آمریکا «جان مایر» و« پیتر سالوی» دو مقاله در مورد هوش عاطفی نوشتند و پژوهشهای خود را در این رابطه آغاز کردند. این دو استاد دریافتند که برخی از افراد در شناخت احساسات خود و دیگران و حل مشکلات احساسی و عاطفی توانمندتر هستند ( هین، 2004). آنان نقل می کنند که نظریه آنها در مورد هوش عاطفی، عامل انگیزه گلمن برای نوشتن کتاب پر فروش خود به نام «هوش عاطفی» در سال 1995 گردید ( هین، 2004 ). و همچنین افلاطون2000 سال پیش، گفت: «تمام یادگیریها دارای زیربنای هیجانی و عاطفی هستند». براساس گفته افلاطون، از آن زمان تاکنون دانشمندان، پژوهشگران و فیلسوفان زیادی برای اثبات یا نفی نقش احساسات در یادگیری، مطالعات زیادی انجام دادهاند. متأسفانه تفکر حاکم در این 2000 سال این بود که: «هیجانها مانع انجام کار و تصمیم گیری صحیح میشوند و تمرکز حواس را مختل میسازند». در دهه گذشته، حجم روبه رشد تحقیقات، خلاف این مطلب را ثابت کرد. در 1950 دکتر «ابراهام مازلو» مقالهای در زمینه ارتقای نیازهای هیجانی – جسمی، معنوی و روانی نوشت که بعد از دوره رنسانس، انقلاب و تحول عظیمی در زمینه تجلیل از مکتب انسانگرایی بهوجود آورد. نظریه مازلو موجب رشد و تحول علوم مربوط به توان و استعداد انسانها شد. در طول چند دهه گذشته، باورها در مورد هوش هیجانی دچار تغییر شده اند (دانیل و همکاران، 2003). زمانی، هوش را کمال انسانی دانستند و معتقد بودند که افراد باهوش باید دارای زندگی بهتری باشند. «دیوید کارسیو» میگوید: «مهم است که بدانید هوش هیجانی ضدهوش نیست و بهبیانیدیگر، نشانه برتری احساس (دل) به عقل (سر) نیست، بلکه نقطه تلاقی احساس و عقل است». دکتر «بارون» هوش هیجانی را آرایشی از استعدادهای غیرشناختی، قابلیتها و مهارتهایی میداند که توانایی فرد در سازگاری با شرایط و فشارهای محیطی را افزایش میدهد. تحقیقات، ثابت می کنند که مهارتها و قابلیتهای هیجانی و عاطفی، عامل پیش بینی کننده موفقیتها، پیامدهای مثبت در محیط کار، خانواده و مدرسه محسوب میشوند و آثاری قابلمشاهده دارند (منصوری، 1382).
2-2-12- هوش هیجانی چیست؟
هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال 1995 کتاب خود را با عنوان ” چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ ” به چاپ رساند (جان، 2004). هوش هیجانى، یک توانایى جدا از «هوش منطقى» به حساب مىآید که با آن تناقض ندارد؛ ولى وجود هر دوى آنها در یک فرد، باعث موفّقیت او مىگردد. کسى که از هر دو هوش منطقى و هیجانى بالایى برخوردار است، مىداند که چگونه هیجاناتش را کنترل کند و هوش منطقى خود را در راه صحیح به کار گیرد. اما کسى که از هوش هیجانى پایینى برخوردار باشد، ولو آنکه هوش منطقى خوبى داشته باشد، گرفتارىهاى زیادى در زندگى خواهد داشت. همه افراد، منطقاً مىدانند که مصرف مواد مخدّر، کار درستى نیست و در دراز مدت، باعث ناتوانى آنها مىشود؛ ولى عدم کنترل خود در کسب لذّتى فورى، موجب نادیده گرفتن منطق و فدا کردن سود دراز مدت مىشود. منبع هوش هیجانی مفهوم نسبتاً جدیدی در روانشناسی است که میتوان آن را در مقابل (یا به تعبیر بهتر، در کنار) هوش ذهنی تعریف نمود. بسیاری از موفقیتها و عدم موفقیتهای ما در زندگی بیش از آنکه مرهون هوش ذهنی ما باشند، متأثر از سطح هوش هیجانی ما هستند (گرود پاروت، 2001). هوش هیجانی به توانایی درک، ابراز، و کنترل هیجانها و انگیزههای خود و دیگران اشاره دارد. هوش هیجانی به معنی تواناییهایی از این قبیل است که فرد بتواند انگیزه خود را حفظ نماید و در مقابل ناملایمات پایداری کند، تکانشهای خود را کنترل نماید و کامیابی خود را به تعویق بیندازد، حالات روحی خود را کنترل کند و نگذارد پریشانی خاطر قدرت تفکر او را خدشهدار نماید (گل پرور و همکاران، 1384). هوش هیجانی، شیوه برخورد فرد با مسائل و فراز نشیبهای زندگی را نشان میدهد. به عبارتی هوش هیجانی مجموعهای ازخصوصیات شخصیتی است که در سرنوشت و سبک زندگی فرد موثر است. این خصوصیات شخصیتی موجب میشود که فرد از شیوههای مناسب برای گذران زندگی و مراحل آن استفاده میکند. این افراد رضایت از زندگی بیشتری دارند، شادابتر هستند. ارتباط بهتری با اطرافیان برقرار میکنند و قدرت سازش بیشتری با مشکلات عاطفی و هیجانی دارند. از زندگی عاطفی غنی و سرشاری برخوردار هستند. دلسوز و پرملاحظه هستند. مسئولیت پذیری بیشتری دارند. در مورد خود برداشت و نگرش مثبتی دارند. با خود راحت هستند و بیشتر از افراد دیگر پذیرای تجارب احساسی و هیجانی هستند (افروز و همکاران، 1375).
[سه شنبه 1398-12-13] [ 07:57:00 ب.ظ ]
|