در حالت کلی، در حقوق بین الملل دولت که کشور هم خوانده می  شود عبارتست از بازیگر اصلی عرصه روابط بین الملل که به منزله یک نهاد حقوقی، عضو اصلی و اولیه و منظم و مقتدر جامعه بین المللی است و عامل برقراری روابط بین المللی و در نتیجه شخص اصلی و تابع اساسی حقوق بین الملل است.[14] بر این اساس، دولت در حقوق بین الملل همان شخص حقوقی است که برخوردار از صلاحیت برقراری روابط بین المللی است. این شخص حقوقی بین المللی، برای برخورداری از صلاحیت شرکت در جامعه بین المللی باید دارای ارکان و عناصری باشد که منبعث از قواعد حقوق بین الملل است. قواعد حقوق بین الملل، برای اینکه یک دولت بتواند در صحنه حقوق بین الملل مدعی شخصیت بین المللی باشد، لازم می شمارند که این دولت باید متشکل از چند عنصر باشد و شرایطی را احراز نماید. این شرایط عبارتند از جمیت یا عنصر انسانی، سرزمین یا عنصر ارضی و قدرت سیاسی یا قدرت حکومت.[15]

گفتار دوم: عناصر دولت

دولت از جمع شدن سه عنصر تشکیل شده است. سرزمین، جمعیت و قدرت هر کدام عناصر تشکیل دهنده دولت می باشند. بنابراین در تعریف دولت می توان گفت که عبارت است از جمعیت، سرزمینی که جمعیت در آن سکونت دارند و قدرت سیاسی که بر جامعه حکومت می کند. به عبارت دیگر می توان یادآور شد که دولت عبارت از گروه انسانی است که در یک سرزمین خاص زندگی و توسط یک قدرت اداره می شود.[16] 1- سرزمین خاص: از آنجائیکه سرزمین برای دولت دارای اهمیت می باشد و بدون سرزمین دولت که جنبه حقوقی داشته باشد و جامعه بین الملل آنرا به رسمیت بشناسند، شکل نمی گیرد، نیاز است که سرزمین را تعریف کنیم. سرزمین، حیطه است که دولت در آنجا اعمال قدرت و صلاحیت های خود را بجا می آورد. بنابراین سرزمین، حیطه اعمال حاکمیت و قدرت دولت است.[17] امروزه سرزمین ، یک عامل اساسی و اجتناب ناپذیر برای وجود دولت تلقی می شود و بسیاری از حقوقدانان، دولت منهای میهن معین و محدود را مردود می شمارند. در نظریه روسو، محدود بودن قلمرو ارضی لازمه رسیدن به حکومت بلاواسطه تلقی می شد. در مفهوم سنتی، سرزمین به عنوان ملک دولت تلقی می شود. بنا بر این مفهوم دولت مالک سرزمین است. این مفهوم در سده پانزدهم میلادی مطرح بود. در این دوران فئودال ها که مالک زمین بودند و حاکمیت را نیز به دست داشتند، خود را مالک انسانها نیز می پنداشتند. در این دوره مفهوم مالکیت در حقوق خصوصی با مفهوم مالکیت در حقوق عمومی یکسان بود. اما با گذشت زمان بر این مفهوم خط بطلان کشیده شد.[18] 1-1- عناصر سرزمین: سرزمین شامل سه بخش زمینی، فضایی و دریایی می باشد. سرزمین دولت ها به وسیله مرزها تعیین می شود. این مرزها باید به وسیله کمیسیون های فنی به طور دقیق تعیین و از طریق پیمان های بین المللی به رسمیت شناخته شود. گاهی اوقات سنت و عرف و گاهی قدرت های بیگانه مرزها را تعیین کرده اند.[19] 1-2- مرزها: مرزهای دولت ها نیز دو گونه هستند، مرزهای طبیعی و مرزهای مصنوعی. مرزهای طبیعی دولت ها مرزهای هستند که به واسطه طبیعت، کوه ها، رودها و دریاها معین می شود. مانند مرز طبیعی که میان امریکا و کانادا قرار دارد که از طریق دریاچه مشخص شده است و یا مرزهای کوهستانی کشورهای هند و چین و ایتالیا و فرانسه که واسطه کوه ها مرزهای این کشورها مشخص گردیده است. همچنین ممکن است که این مرزها مصنوعی باشد مانند خطوط مرزی راست، منحنی و هندسی در بخشها یی از آفریقا که یادگار دوران تقسیم این منطقه میان قدرت های استعماری در سال 1895 میلادی می باشد.[20] 2- جمعیت: جمعیت، مجموعه ای از اشخاص و افراد اعم از شهروندان و بیگانگان می باشند که در سرزمین یک دولت زندگی می کنند. به جامعه انسانی که در قلمرو معینی با حاکمیت سیاسی زندگی می کند معمولاً ملت گفته می شود. افراد این جامعه معمولا بوسیله همبستگی های مادی و معنوی به هم مربوط  هستند. خصائص و عناصری که ملیت از آنها ناشی می گردد. اشتراک در زبان نژاد تاریخ ، سرزمین تمایلات و آرمانها را می توان نام برد.[21] به آن رابطه حقوقی که دولت را با جمعیت پیوند می دهد، تابعیت می گویند. تابعیت به شکل های گوناگون به دست می آید. این حق ممکن است به موجب اصل خون یا به موجب اصل خاک در جائی که متولد می شود به دست آید.[22] 3- قدرت سیاسی: سومین عنصر تشکیل دهنده دولت، قدرت عمومی یا سیاسی است که بر سرزمین و جمعیتی اعمال قدرت و حاکمیت می کند. این قدرت هر تصمیمی را که مربوط به اداره امور عمومی باشد می گیرد و برای تضمین احترام به تصمیمات خود از نیروی زور و فشار که نیروهای ارتش و پلیس باشند، برخوردار است.[23] این قدرت سیاسی را حکومت نیز می گویند. بدون ساخت تشکیلاتی و نهادهای سیاسی، دولت هرگز قادر نخواهد بود حاکمیت خود را اعمال و به وظایف خویش عمل کند و هدفهای سیاسی پیش بینی شده را به مرحله ی اجرا درآورد. قدرت سیاسی عبارتست از توانایی تحمیل اراده یک فرد بر دیگران، حتی برخلاف میل آنها و اساساً یک مفهوم جامعه شناختی است که هم شامل قدرت فیزیکی و هم شامل قدرت سیاسی می شود و در یک وضعیت اجتماعی بروز می کند.[24]

مبحث دوم: حاکمیت

قدرت سیاسی را در قسمت قبل مورد بررسی قرار دادیم. مفهوم قدرت سیاسی، مفهومی است که در لایه درونی قدرت مطرح است بدین معنا که قدرت سیاسی به مثابه یکی از ارکان تشکیل دهنده دولت، مربوط به حقوق عمومی داخلی می گردد. نظریه های زیادی در باره قدرت سیاسی و مراحل شکل گیری آن و شقوق ان و انواع مشروع آن مطرح شده است که در حقوق بین الملل ذیمدخل نمی باشد.[25] اما همانطور که در بالا گفته شد، در نظریه دولت ناتوان، حقوق بین الملل تا آنجا پیش آمده است که اجازه قضاوت درباه مشروعیت شکل گیری یا مشروعیت کارکرد این قدرت سیاسی را به خود داده است. آن شکل و شمایل قدرت سیاسی که در عرصه روابط و حقوق بین الملل مطرح است، حاکمیت نام دارد. با توجه به اهمیت مساله حاکمیت و نقش آن در مفهوم دولت های ناتوان در این قسمت به بررسی و تشریح مفهوم حاکمیت پرداخته می گردد.

گفتار اول: پیشینه و تعریف

واژه حاکمیت، در مفهوم قدرت سیاسی تعریف می شود و بر قدرت بالاتر و برتری دلالت می کند که هیچ قدرت قانونی دیگری برتر از آن وجود ندارد. حاکمیت دو جنبه دارد : اول اقتدارات داخلی دولت که در قلمرو سرزمین خویش است ، دوّم استقلال خارجی در برابر دولتهای دیگر و مداخله های بیرونی.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...