مقاله درمورد دانلود انسجام اجتماعی، مشارکت اجتماعی |
کار کیینز از یک اصل جامعهشناختی و روانشناختی نشأت میگیرد. وی حلقهی مفقوده در تاریخچهی مطالعات مربوط به سلامت اجتماعی را درارزیابی به این سوال، آیا ارزیابی کیفیت زندگی و عملکرد شخصی افراد بدون توجه به معیارهای اجتماعی امکان دارد؟ پاسخ میدهد که عملکرد خوب در زندگی علاوه بر سلامت جسمانی و روانی، تکالیف و چالشهای اجتماعی را نیز در برمیگیرد. « از نظر کییز کیفیت زندگی و عملکرد شخصی فرد را نمیتوان بدون توجه به معیارهای اجتماعی ارزیابی کرد. عملکرد خوب در زندگی جیزی بیش از سلامت روانی است تکالیف و چالشهای اجتماعی را نیز در برمیگیرد. فرد ساالم از نظر اجتماعی زمانی عملکرد خوب دارد که اجتماع را به صورت یک مجموعه ای معنادار و قابل فهم و بالقوه برای رشد و شکوفایی بداند و احساس کند که متعلق به گروهای اجتماعی خود است و خود را در اجتماع و پیشرفت آن سهیم بداند » (کییز،1386: 9). پنج بعد از سلامت اجتماعی را با در نظر گرفتن الگوی سلامت اجتماعی کیینز عبارتند از : ابعاد سلامت اجتماعی کیینز(1998) انسجام اجتماعی «ارزیابی فرد از کیفیت روابطش در جامعه و گروهای اجتماعی است فرد سالم احساس میکند که بخشی از اجتماع است و خود را با دیگران که واقعیت اجتماعی را میسازند، سهیم میداند.انسجام اجتماعی احساس بخشی از جامعه بودن، فکر کردن به این که به جامعه تعلق دارد، احساس حمایت شدن از طریق جامعه و سهیم شدن در آن است. انسجام درجهای است که در آن مردم احساس میکنند که چیز مشترک بین آن ها و کسانی که واقعیت اجتماعی آنها را میرساند وجود دارد» (سام آرا، 1388: 18). پذیرش اجتماعی دارا بودن گرایشهای مثبت به افراد است، تایید دیگران و یا به طور کلی پذیرفتن افراد با وجود برخی رفتارهای سردرگم و پیچیده است. این بعد از سلامت اجتماعی مترادف پذیرش خود است که فرد نسبت به خود و گذشتهاش نگرش مثبت و حس خوبی دارد ناتوانی و ضعفهایش را میپذیرد، اجتماع و مردم در واقع او را با وجود تمام ضعفها و جنبههای مثبت و منفی میپذیرند. مشارکت اجتماعی باوری است که فرد احساس میکند عضو حیاتی جامعه است و چیزهای با ارزشی برای ارائه به جامعه دارد. فعالیتهای روزمرهی او به وسیلهی جامعه ارزشدهی میشود مشارکت اجتماعی یعنی چه میزان فرد احساس میکند که آنچه انجام میدهد در اجتماع ارزشمند و در رفاه عمومی موثر است. انطباق اجتماعی اعتقاد به این که یک جامعهی قابل فهم، منطقی و قابلیت پیشبینی دارد. به جامعه و مفاهیم مربوط به آن و طرحهای اجتماعی علاقمندند. مراقب در قبال دسیسههای اجتماعی هستند و احساس میکنند توانایی فهم آن چه در اطرافشان رخ میدهند را دارند. خود را با تصور این که در حال زندگی در یک دنیای عالی هستند، فریب نمیدهند و خواسته و آرزوهایشان را برای فهم و درک زندگی ارتقا میدهند. شکوفایی اجتماعی دانستن و معتقد بودن فرد به جامعهای در حال رشد و تکامل است که پتاسیل مثبت برای این رشد را دارد و همین تفکر سبب بالفعل شدن پتاسیل خود به شکل واقعی میشود. افراد سالم در مورد شرایط آیندهی جامعه امیدوار و قادر به شناخت نیروهای جمعی هستند و معتقدند خود و افراد دیگر از این رشد و نیروهای اجتماع بهره میبرند و به اعتماد توان بالقوهای که دارد این مسیر رشد و تکامل را کنترل میکنند(عبدللهتبار و همکاران، 1387). 2-4-هویت هویت و نحوهی شکلگیری آن مورد علاقه بسیاری از حوزههای علمی، از جمله روانشناسی است. هویت همواره مورد توجه روانشناسان تحولینگر بوده است. شاید یکی از دلایل آن نقش موثر هویت بر عملکرد فرد در حوزههای مختلف ازجمله روابط فردی، روابط اجتماعی و سلامت اجتماعی نیز جز این عوامل است. اولین بار این واژه توسط فروید به طور ضمنی و بنام هویت دورنی در زمینه روانی – اجتماعی به کار رفته است منظور وی از بیان آن، آمادگی عمومی فرد برای زندگی و رهایی از تعصبات است. هویت حس تفاوت قائل شدن خود از دیگران است به کمک هویت است که فرد به مفهومی از خود میرسد در صورتی که این مفهوم با واقعیت اجتماعی وی در تضاد باشد موجب به خطر افتادن سلامت روانی و اجتماعی و هم چنین باعث ایجاد مشکلات رفتاری میشود و چه بسا سلامت جسمی را نیز تهدید کند. در فصل اول در باب تعریف هویت و سبکهای آن صحبت شد در این بخش به دیدگاه چند تن از صاحبنظران این حیطه خواهیم پرداخت. 2-2-1-اریکسون از سال 1950 که اقای اریکسون اثر مربوط به هویت ، را منتشر ساخت، هویت به طور فراوان در موضوعات تجربی و نظری مطرح شدنظریۀ اریکسون در مورد هویت، پیشینهی پژوهشی قابل توجهی را در زمینه تحول هویت به وجودآورد که بیشترین آنها بر هویت شخصی متمرکزند (شوارتز، زامبونگا، ویسکریچ و ونگ، 2010).« وی نخستین روانتحلیلگری بود که دربارهی تشکیل هویت در نوجوانی به طور جدی تحقیق کرد.رویکرد او بر اساس رویکرد بیولوژیکی فروید است که بر اساس جهتگیری روانی – جنسی به رشد شخصیت بود. ولی با تفاوتهای مهمی از آن فاصله میگیرد. اریکسون از روانپویایی کلاسیک و تمرکز آن روی، اید و سائقهای لیپیدویی رشد فراتر رفت و روی ایگو و ظرفیتهای انطباقی آن در محیط تاکید کرد. اریکسون نه تنها تصویر خوش بینانهتری از تواناییهای انسان، طراحی کرد بلکه روانتحلیلگری را از آسیبشناسی به کارکردهای سالم تغییر داد. سرانجام اریکسون تشخیص داد که رشد شخصیت در نوجوانی پایان نمیپذیرد و در سراسر زندگی ادامه مییابد. او اظهار کرد اولین احساس من، تنها از طریق تاثیر متقابل به همراه اعتماد، با یک تصویر والدینی در دوران نوزادی شکل میگیرد. تشکیل هویت نخستین بار در طول نوجوانی انجام نمیشود بلکه نسبتا از طریق مراحل ابتداییتر رشد، توسعه پیدا میکند و ادامه مییابد تا در سراسر زندگی تغییر پیدا کند و شکل تازهای به خود بگیرد» (کروگر،2004؛ به نقل بدراقی، 1389: 27و28). اریکسون معتقد است شکل گیری هویت فرایندی پویا و سازش است که در تمام عمر با تغیرات در میزان اکتشاف ارزشها، باورها و تعهد همراه فرد خواهد بود (مکدریک، 2011).در این نظریه، هویت تجربهی حسی هوشیار، پیوسته، قابل تغییر و تبدیل در برابر تغییرات محیط اجتماعی است که برخاسته از تعامل فرد با واقعیت اجتماعی است تشکیل و حفظ احساس قوی از هویت، اهمیت دارد و عدم وجود آن از نخستین عوامل تعیینکننده آسیبروانی و ناسازگاری است. اریکسون در هشت مرحله روانی – اجتماعی که مطرح میکند تکلیف ویژهای جهت فائق آمدن بر بحران ( تصمیم هوشیارانه در مواجه با تکالیف رشدی) هر مرحله نام میبرد که به منظور فراهم نمودن رشد مثبت باید به طور مناسبی حل شود. بحران هر مرحله از طریق ترکیب شدنِ سطح رشد فیزیولوژیک فرد با انتطارات جامعه، متناسب با دوره سنی، مشخص میشود (کالسنر،1995).
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1398-12-11] [ 10:27:00 ب.ظ ]
|