پیامد اصلی فردگرایی «نفی هرگونه اصل عالی و برتر از فردیت و در نتیجه محدود کردن تمدن در جمیع شئون به عواملی است که جنبه انسانی صرف دارند».[154] در نتیجه در این دیدگاه حقوق انسان دارای منشأ فردی می­باشد.[155] بنابراین آنچه در مذهب درباره سامان حیات و معیشت بشر است، در جهت حداقل مطلوب می­باشد.[156] و چون در فرد انسانی، موضوع، ارزشهاست و دین امری فردی است،[157] بنابراین حقوق بنیادین بشر نیز مسأله­ای عرفی، سکولار و غیردینی است.

مبحث چهارم: نظریه حقوق طبیعی

نظریه حقوق طبیعی ریشه در تاریخ تفکر حقوقی دارد. پیشینه این نظریه را می­توان در آراء فیلسوفان یونانی به ویژه مکتب رواقی یافت. از دیدگاه حقوق طبیعی بنیاد حقوق بشر بر تمایلات نخستین و طبیعی انسانی نهاده شده و حقوق و تعهدات آدمیان به گونه­ای مطلق قابل استخراج از حقوق طبیعی  می­باشند. در این منظر حقوق فردی توسط هیچ قاعده­ای قابل نقض نیست. حقوقی که برتر از اراده قانونگذار قرار دارد و غیرقابل سلب و ذاتی می­باشند تا آنجا که قابل و اسقاط و واگذاری و سلب، حتی توسط اراده انسانی و آزاد فرد ذی­حق نیز نمی­باشند. حق­های طبیعی[158] ناشی از حقوق طبیعی[159] ابدی، ازلی و لایتغیّر می­باشند و مرور زمان را در آنها راهی نیست و هیچ قاعده و قراردادی را یارای سلب آن حق­ها از عالم انسانی نمی­باشد. از نظر باورمندان به حقوق طبیعی، حق­های طبیعی برآمده از نهاد و طبیعت انسان آن چنان بنیادی­اند که هدف نهایی هر نظم حقوقی را تشکیل می­ دهند.[160] در این مبحث ابتدا نظریه حقوق طبیعی را تعریف خواهیم نمود و از منشأ آن سخن خواهیم گفت و سپس به شرح حق­های بنیادین بشری ناشی از این نظریه را برخواهیم شمرد و آن گاه به تحلیل نظریه حقوق طبیعی خواهیم نشست و سرانجام تأثیر نظریه حقوق طبیعی بر حقوق بشر عرفی را بررسی خواهیم نمود.

گفتار اول: تعریف نظریه حقوق طبیعی و منشاء آن

حقوق طبیعی عبارتست از حقوقی که ناشی از حیثیت ذاتی انسان است و هیچ کدام از عوارض انسانی، نظیر زبان، نژاد، جنسیت، مذهب و … در آن دخالت ندارد. حق­های طبیعی بر این اساس عبارتند از: حق حیات، آزادی، برابری و مالکیت. منشأ حقوق طبیعی گرایش­های ذاتی انسان است[161]. از نظر هابز[162] و لاک[163] بنیادی­ترین غرایز، میل به صیانت ذات می­­باشد که حق حیات از آن سرچشمه می­گیرد. بر این اساس باید بیان نمود حقوق طبیعی از آن روی که بر حقوق فطری بنیاد گرفته است، بنابراین بر خلاف حقوق قراردادی دارای قاعده نمی­باشد و خود قاعده­ساز است، زیرا تمایلات ذاتی انسان بر خلاف امور اعتباری و قراردادی ثابت می­باشند و از این روست که می­گوییم حقوق طبیعی لایتغیّر است، اما آنچه متغیر     می­باشد همانا روش بهره­مندی از این حقوق در مقام استیفاء حق می­باشد. برای مثال گرایش انسان به زندگی یا به بیان حقوقی حق حیات امری لایتغیّر و ثابت است، اما روش زندگی متغیر و غیر ثابت     می­باشد و بنابراین هر نوع قانونگذاری که مالاً با توجه به متغیر بودن روش زندگی در جوامع و زمانها و مکان­های مختلف متفاوت می­باشد باید به گونه­ای باشد که حق حیات انسانها را به مخاطره نیاندازد.

گفتار دوم: حق­های بنیادین بشری در نظریه حقوق طبیعی

از دیدگاه نظریه حقوق طبیعی تمام قوانین موضوعه باید با احترام و رعایت حق­های زیر تهیه و تنظیم گردند. در واقع آنچه در این گفتار به عنوان حق­های بنیادین حقوق بشری در حقوق طبیعی آمده است، مخرج مشترکی است از کلیه رویکردهای معطوف به حقوق طبیعی.

بند اول: حق حیات

اولین و بنیادی­ترین حق در نظریه حقوق طبیعی «حق حیات» می­باشد. این حق مبنای اصلی سایر حقوق انسانی می­باشد. از این دیدگاه همان گونه که پیشتر در تعریف حقوق طبیعی بیان نمودیم در بهره­مندی از این حق مسائلی نظیر نژاد، جنسیت، دین، رنگ و سایر عوارض انسانی دخالتی ندارد.

بند دوم: آزادی

از آنجا که انسان دارای تمایل به حفظ نفس و نسل خویش می­باشد، از اینجاست که می­توان روش زندگی خود را آزادانه انتخاب نماید بنابراین آزادی در گزینش رفتار و کردار و گفتار در واقع از لوازم منطقی حق بر حیات می­باشد، البته به شرط آنکه با آزادی دیگران تعارض پیدا ننماید.

بند سوم: برابری

اینکه انسانها در حق بر صیانت نفس خویش با یکدیگر مشترک می­باشند، بیانگر برابری آنها با یکدیگر می­باشد. برابری یعنی حقوق طبیعی یکسان همگان و شرکت برابر افراد در تشکیل جامعه انسانی.

بند چهارم: مالکیت

انسانی که باید از نفس خویش حفاظت و صیانت نماید چاره­ای ندارد جز آنکه دارای حق مالکیت باشد، تا بوسیله آن لوازم و ابزار مورد نیاز حفظ خویشتن را مهیا نماید.

گفتار سوم: تحلیل نظریه حقوق طبیعی

واقعیت آن است که اصلی­ترین دغدغه فیلسوفان حقوق در حقوق طبیعی ایجاد پیوند میان اخلاق و حقوق از یک سو و توجیه این رابطه می­باشد، بر این اساس باید منطقاً نتیجه گرفت تمام کسانی که در حوزه حقوق طبیعی نظریه پردازی نموده ­اند، همه آنچه را بیان نموده ­اند در حوزه حق­های بنیادین بشری قرار نمی­گیرد، اما واقعیت آن است که حقوق بشر عرفی وامدار این تلاشها می­­باشد.[165] نظریه حقوق طبیعی ماهیت حق را به طبیعت انسان یا به قانون طبیعت یا به طبیعت هستی باز   می­گرداند. اینکه چرا این حقوق را از لحاظ تاریخی حقوق طبیعی می­نامند شاید بحث چندان مهمی نباشد. مهم این مطلب است که بعد از عصر روشنگری و خاصتاً از دوره گروسیوس این سخن به میان آمد که اگر خدا هم نباشد باز هم حقوق طبیعی هست. از زمان گروسیوس و جان لاک به

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...