روش شناسی به معنای عام ؛ به کلیه شیوه های تحصیل شناخت و عرضه فهم در باب نظام حقوقی و- با توسعه مفهومی – معرفت حقوقی گفته می شود .[43] وحدت روش شناسی ؛ به گمان مدافعان این فرضیه اثبات نشده ، سوژه های معرفتی اعم از طبیعت و جامعه واجد سرشت و طبیعتی همسان اند و بر این اساس، روش متبوع و مورد استفاده در تمام علوم و معارف بشری اعم از علوم طبیعی و انسانی – اجتماعی یکسان و واحد است .؛ بنابراین حقوق بین الملل نیز در مقوله روش از همان روش و روش شناسی علوم تجربی استفاده می نماید .[44] کثرت گرایی روش شناختی[45] ؛ فرضیه ای که بر اساس آن تنوع سوژه های معرفتی امری بدیهی است و تمایزات ممکن و موجود میان آنها مقتضی آن است که علوم اجتماعی و به ویژه حقوق بین الملل در مقام تحصیل شناخت و فهم بهینه از مسائل چند تبار[46] و چند ساحت [47]حقوقی ، روش شناسی های علت گرا – سنتی – و علت کاو – نوین – را تنها روش شناسی ممکن و موجود عرصه شناخت قاعده ،نظام و دانش حقوق بین الملل نپندارد ؛ چراکه برای نمونه مبانی و متن ها و اعتبارات و نرم های حقوق بین الملل را با اتکای به تجربه و مشاهده نمی توان بازشناخت و فهم کرد [48]و چاره ای جز توسل و تمسک به روش شناسی های نوظهوروجود ندارد . روش شناسی علت کاو ؛ آن دسته از روش شناسی ها که در صدد تحصیل شناختی ابطالپذیر و یا اثبات پذیر از پدیدارهای حقوق بین الملل است . روش شناسی دلیل کاو ؛ آن گروه از روش شناسی ها که در پرتو دو الگوی عقلانیت ابزاری و ارتباطی ، نسبت به رمزگشایی از اعتبارات و هنجارهای حقوقی[49] و قصد و نیت کنش گران عرصه حقوق بین الملل اهتمام دارند . روش شناسی معناکاو ؛ گروهی از روش شناسی های نوظهور که حقوق را به مثابه متن تلقی و در صدد تاویل و بازخوانش آن در پرتو روابط بینامتنی و یا از طریق تاویل کنش اجتماعی حقوقی در پیوند افق های تکوین و تاویل متن ، به زایش معنایی ورای تعاملات سببی و بلکه در پرتو زبان و تاریخ به مثابه سوژه های حائز اهمیت علم حقوق بین الملل ؛ می انجامد . جستار دوم : مبانی و بنیان های معرفتی و ادبیات تحقیق تمهید تئوریک بحث : رنه دکارت[50] فیلسوف نامدار فرانسوی و پدر فلسفه جدید ؛ در شمار نخستین اندیشمندانی است که مقوله روش علمی را به طور روشمند تحلیل نمود و یافته های تازه ای در اختیار جامعه علمی نهاد . [51]درانگلستان نیز فرانسیس بیکن با طرح چالش های روش شناختی مبتنی بر قیاس ارسطویی به ارائه دیدگاه جدیدی در ساحت روش شناسی علم تجربی – اختباری[52] نوین پرداخت . [53]علوم طبیعی جدید بر شاکله روش شناسی های بیکنی – نیوتونی که بر رصد و مشاهده و آزمون دقیق تجربی موضوعات در دست بررسی استوار بود ؛ قوام یافته و به بالندگی نسبی نیز نائل آمده است.[54] در قرن هجدهم میلادی که عصر ظهور جوانه های خام و اولیه علوم اجتماعی و انسانی و به ویژه دانش های حقوقی بود ؛ بحث روش شناسی این دسته از علوم نوظهور ، خود مساله ای بغرنج و چالشی پیچیده به شمار می آمد. دانشمندان اثبات گرا با تکیه بر وحدت روش علوم ؛ چالش های روش شناختی علوم اجتماعی نوظهور رابا تبعیت از کاربست روش مالوف و مرسوم در علوم طبیعی سامان دادند .[55] اما سرشت متمایز و طبع متفاوت مسائل و سوژه های اجتماعی در قیاس با سوژه های علوم طبیعی و اختباری گزافه های روش شناختی این جماعت را آشکار ساخت ؛ به گونه ای که با ظهور «ژان باتیستا ویکو»[56] و طرح ایده « علوم فرهنگی » نسل تازه ای از روش ها و روش شناسی ها مطرح شد .البته در اواخر قرن نوزدهم ایده تمایز جوهری علوم اجتماعی ازعلوم طبیعی زمینه های فلسفی لازم برای ظهور کثرت گرایی روش شناختی[57] را فراهم آورد. طبیعت گرایی روش شناختی[58] که به وحدت منطق وروش شناسی علوم قائل بود ،در مظان اتهام افتاد که چگونه ممکن است قانونمندی، تبیین بیرونی ، علت گرایی و علت کاوی علوم طبیعی را بر علوم اجتماعی که در مقابل حاوی قاعده مندی ، مستعد دلیل گرایی و معناکاوی وهمینطور مقتضی تفسیر درونی اند ؛تحمیل نموده وبه یک معنا و یک مراد گرفت. [59] این مناظره روش شناختی بین قائلان به وحدت روش و حامیان کثرت گرایی روش شناختی در واقع ترجمان چالش های طبیعت گرایی و ضد طبیعت گرایی روش شناختی است که درتاریخ علم به اشکال و تقریرهای گوناگون بازنموده شده است[60]. «ویلیام دیلتای » [61]با الهام از ایده آلیسم آلمانی وسنت کانتی با نگارش کتاب «مقدمه ای بر مطالعات علوم انسانی» این مکتب روش شناسی را پایه گذاشت. ماکس وبر [62]جامعه شناس نامدار آلمانی با تدوین کتاب ماندگار« روش شناسی علوم اجتماعی»بر غنای تحلیلی ،توسعه و تکامل آن افزود و سرانجام « پیتروینچ »با تالیف کتاب مختصر و موثر « ایده علم اجتماعی » ومقاله بسیار معروف « شناخت یک جامعه بدوی » [63]و « کالینگ وود» نیز با خلق اثر « ایده تاریخ »[64] به تثبیت و تبیین آن کمک شایانی نمود. نکته دیگر اینکه سهم ماندگار مکتب فرانکفورت و مخصوصا تحلیل های بدیع و برجسته هابرماس که در نوع خود برجسته ترین منتقد سنت های روش شناختی طبیعت گرا و اثباتی به شمار می رود؛ نبایستی از نظر دور بماند.[65] البته تحلیل های وزین کارل ریموند پوپر ذیل عنوان ابطال گرایی و ابطال پذیری که کارویژه[66] تجربه را در فرایند تکوین[67] وآزمون نظریه [68] علمی از بنیان دگرگون ساخت و نگرش همگان را به ساختارهای معرفتی و منطق حاکم بر آن تغییر داد و همچنین ابتکارات روش شناختی تامس کوهن با طرح پارادایم های معرفتی[69] که در نوع خود دلالت ها و اقتضائات روش شناختی ویژه ای به همراه دارد ، شایان یاد آوری است . [70]به باور وی علوم و معرفت ها از آن حیث که اساسا در چارچوب یک پارادایم مسلط و جاافتاده و واجد مشروعیت قابل فهم بوده و و تحلیل پذیر می شوند ؛ اگر دامنه های متعارف معرفتی به هر علتی از ارائه توجیه و تبیین عالمانه برای مسائل نوظهور درمانند؛ در واقع چنین علمی به حالت بحرانی خود نزدیک شده است[71]. به اعتقاد تامس کوهن تنها چاره کار ، تغییر پارادایم کهنه و سربرآوردن یک پارادایم پاسخگو و مشروعیت بخش است[72] که در این فرایند یکی از سازه های اصلی و بنیادین روند تغییر پارادایم ها مسائل و چالش های روش شناختی است که متناسب با مسائل و مقتضیات نوظهور – حالت بحرانی علم – افزون بر سایر جهات و جوانب – هستی شناسی و معرفت شناسی – انقلابی در نگرش های کلان و مدل های تحلیل و سازه های تحصیل شناخت – روش شناسی – رخ می دهد که برای نمونه می توان به تغییرپارادایم علمی عصر اسکولاستیک و تفکر مدرسی[73] با مرجعیت کلیسا و عقل لاتینی و با سلطه روش شناسی های ترکیبی[74] و فلسفی مبتنی بر قیاس ارسطویی که در انحصارکشیشان قرون وسطی درآمده بود اشاره کرد که با ظهور چالش های متعدد و ناتوانی علوم و اندیشه های مدرسی در مقابله با مدعیات نوظهور دانشمندان نو اندیش ، از متن این چالش ها پارادایم نوینی پدید آمد که با تکیه بر سازه های استقرایی[75] و شواهد تجربی [76]به مثابه الگوهای جدید روش شناسی ، رنسانس معرفتی و انقلاب علمی در اروپا تثبیت و نهادینه شد که در نهایت این روند به ایجاد و توسعه دانش های تجربه گرا و طبیعت گرا کمک شایان توجهی نمود که به مثابه میراثی ماندگار و درعین حال تنقیح نشده در مقابل دیدگان جستجوگر اندیشمندان معاصر و به ویژه حقوقدانان جلوه گری و طنازی می کند[77]. این تحولات روش شناختی صرفا در حصار علوم طبیعت گرا شکاف و رخنه نیافکنده است ؛ بلکه همچون موج هایی تندپای و توفنده به اقلیم های معرفتی مجاور – علوم اجتماعی – نیز سرایت نموده و تبعات بعضا مبارک و ویرانگری برای این دسته از معرفت های در حال تکوین و تثبیت به همراه داشته است که روشمند سازی این علوم از جهات مثبت و سازنده این همه گیری روش شناختی به شمار می رود و از طرف دیگر این مغالطه هستی و روش شناختی که علوم اجتماعی تمایزی در سرشت با علوم طبیعت گرای تجربی مسلک ندارد ؛ به وحدت روش شناختی علوم دوگانه – علم طبیعت و علم جامعه – انجامیده است که بعدها همین مغالطه پیچیده و دیریاب و دیرفهم به مانعی عظیم بر سر راه تکامل و توسعه معرفتی علوم نوظهوراجتماعی و از جمله دانش حقوق بین الملل عمومی تبدیل شده است .[78] تمهید تئوریک بحث: مبحث نخست : ادبیات تحقیق فقره نخست : حوزه تحلیلی فلسفه حقوق[79] این حوزه معرفتی که در واقع سرشارترین مناظرات مربوط به روش شناسی های نظام های حقوقی را در بر می گیرد،با پیشگامی « جان آوستین»[80] فیلسوف و حقوقدان انگلیسی و در راستای بسط سلطه و استیلای جریان پوزیتیویسم اجتماعی اگوست کنت که خواهان تبیین معرفتی علوم انسانی و اجتماعی بر سیاق علوم طبیعت گرا و معرفت های شبه طبیعت گرابود ، سر بر آورد[81] و با قائل شدن به وحدت روش علوم ، ابژه های معرفتی دوگانه تاریخ علم را – طبیعت و جامعه [82]– از جنس و جوهری یگانه پنداشت و تفاوتی جوهری بین طبیعت و جامعه قائل نبود ؛ بنابراین و متاثر از این جریان ،اگراهتمام برآن است که علوم اجتماعی و به تبع آن معرفت های حقوقی و به ویژه حقوق بین الملل عمومی ،واجد وصف فخیمه علمی وشایسته اطلاق چنین عنوانی گردد ؛ناگزیر بایستی در مقام شناخت پدیداری[83] دانش حقوق بین الملل ،به همان ابزار ،روش وشیوه ای تجهیز شود که دانشمندان در حوزه طبیعت به کاربسته بودند و مساعی آنها قرین توفیق افتاده بود.تبعات و پیامدهای ناگزیر این رویکرد درسطح روش شناسی به وحدت روش علوم دوگانه انجامید که تفاوت های گوهری هستی شناختی علوم بر حقوقدانان اثبات گرا مغفول افتاد و جماعتی از فیلسوفان حقوق که به نحله پوزیتیویسم حقوقی و یا مکتب تحلیلی[84] موسومند؛ چنان در این عرصه تند تاختند و تفاوت ها را به سودای وحدت درباختند که ؛ مختصات انحصاری و متفاوت و ناهمگون حقوق را در قیاس با دانش های طبیعت گرا همانند فیزیک و زیست شناسی نادیده انگاشتند و چنان پنداشتند که روش بایسته دانش حقوقی همان روش مقبول و متبوع علوم طبیعی است[85] وهستی شناسی حقوقی نیز که ناظر به تبیین ماهیت و سرشت ابژه های حقوقی (پدیدار های حقوقی )است با عینیتی فارغ از ارزش مواجه است که در نفس خود قابل فروکاستن به مجموعه ای از پدیدار های حقوقی می باشد.این گروه که معرفت حقوقی را به نظام حقوقی و نظام حقوقی را به قواعد حقوقی فرومی کاستند؛ از منظر آنان در تحلیل نهایی، قاعده حقوقی ، گزاره ای دستوری انگاشته می شد که حاوی اوامر و نواهی قانونگذار است که به ضمانت اجرای مادی و توسل به زور دولتی تجهیز شده است. [86] فقره دوم : فلسفه هنجاری حقوق[87] نظر به مختصات و اوصاف ویژه و انحصاری علوم هنجاری و به ویژه نظام حقوقی و دانش حقوق بین الملل عمومی ،جماعتی از فیلسوفان حقوق ، با پیراستن حقوق از دانش های هم سنخ، نظریه ای در این عرصه درافکندند که به نظریه ناب حقوق[88] موسوم گردید. مکتب اصالت قاعده کلسنی با این تصور که نظام حقوقی مجموعه ای از قواعد حقوقی است که لزوم آن دلیل بر وجودآن است ؛ بنابراین جستجوی مبنای حقوق،در ورای آن، چیز زائدی است که به عدم خلوص معرفت حقوقی منجرشده است.این خط سیر فکری معتقد است که موضوع دانش حقوق بین الملل بایستن [89] است و نه بودن [90] . نظام حقوق بین الملل به هرمی شبیه است که درآن هرقاعده ای از قاعده مافوق خود مشتق می شود. قاعده اساسی[91] که در راس هرم قواعد واقع شده و برتراز تمام قواعد است،مبنای نظام حقوقی را تشکیل می دهد.این رویکرداز منظر هستی شناسی،درست همانند رویکرد تحلیلی فلسفه حقوق ،نظام حقوقی را به قاعده حقوقی فرو می کاهد. بااین تفاوت که ضرورت قاعده حقوقی،درنظام هنجاری هرم گونه نظام حقوقی نهفته است و نیازی به تبیین نیروهای اجتماعی و سازوکار دولت در تبیین نظام حقوقی و هنجاری انگاری یک قاعده حقوقی نیست.این هستی شناسی تقلیل گرا،مستلزم روش شناسی ویژه ای است که به شیوه منطقی قواعد سطوح فروتر را ازقاعده برتر و در نهایت از قاعده ای که درراس هرم قواعد حقوقی و بر تارک نظام حقوق بین الملل جای گرفته ، استخراج می کند.[92] فقره سوم : فلسفه نوین علوم اجتماعی در مقابل این جریان فکری،گروهی از اندیشمندان با الهام از فلسفه قاره ای[93] ،فلسفه زبانی ویتگنشتاین[94] ، ایدئالیسم آلمانی و به ویژه سنت کانتی و نحله ژان باتیستا ویکو در روش شناسی،طرحی نو در افکندند و با تمییز نهادن بین ابژه های معرفتی در حوزه های علوم،روش علوم طبیعت گرا را در عرصه علوم اجتماعی که نقطه التقای دیالکتیکی ارزش – واقعیت است، ناکارآمد انگاشتند؛چراکه سرشت ابژه های متفاوت معرفتی،مستلزم کاربست روش شناسی های متفاوت است .[95] هستی شناسی مختص این گروه،فارغ از مساله عینیت ، به حضور دیرپای ارزش ها درتعامل با واقعیت ها نظر داشت و به همین دلیل ، شیوه تحصیل شناخت را در حوزه جامعه متفاوت باشیوه های تحصیل دانش در حوزه طبیعت قلمداد می نمود؛زیرا هستی پدیدارهای حقوقی ، هستی ویژه ای است که نه مطلقا به عینیت گردن می نهدو نه قابل فروکاست[96] به حیات و هستی پدیداری فیزیکی است.در مطالعات معاصر، به ویژه در حوزه مطالعات انتقادی حقوق،هستی شناسی حقوقی به یک فضای گفتمانی بین الاذهانی[97] فروکاسته می شود که واقعیت حقوقی وابژه های هستومند حقوقی، وجود، پویایی،استمرار و بازتولید خودرا مدیون شکل گیری واستقرار سپهر عمومی و سپهر خصوصی و تعامل زاینده این دو ساحت می باشد.[98] تابعان حقوقی بین المللی با توسل به عقلانیت ارتباطی [99]و نه لزوماعقلانیت ابزاری[100] به بازتولید ایده های خود دربستر فضای گفتمانی می پردازند که خود بازتاب گسترش آزادی ، خردجمعی وپایبندی به قواعد بازی و هنجارهای حقوق بشری است. هستی شناسی حقوقی گفتمان انتقادی درواقع یک هستی شناسی گفتمانی بین الاذهانی است که درنوع خود با هستی شناسی عینیت گرا[101]و یا هستی شناسی موضوعی[102] و به تبع آن با مدل روش شناسی آن دو مکتب تفاوت بنیادی دارد.[103] فقره چهارم : فلسفه علم حقوق بین الملل فلسفه حقوق سنتی که اهتمام خود رامصروف اثبات شئون و ابعاد دستوری[104] حقوقی و نه بررسی و تبیین مختصات علمی – شناختاری [105] دانش حقوقی ، نظام حقوقی وبه تبع آن هنجارهای حقوقی می نمود ؛ به کلی از ورود به مباحث ناظر به ساحت معرفتی و علم شناختی حقوق بین الملل خودداری می نمود.اما با ظهور مکاتب جدید در حوزه معرفت شناسی و جامعه شناسی علم ، امروزه این چالش معرفتی به یک ضرورت حیاتی تبدیل شد ه است که نهایتا و فارغ از حقوقی بودن یک نظام حقوقی،چه اوصافی مورد نیاز است که فیلسوف حقوق،معرفت حقوقی را معرفت علمی تلقی نماید؟آیا روش شناسی حقوقی از دام مغالطه وحدت روش علوم باز رهیده است ؟آیا حکم به کثرت گرایی روش شناختی،حکمی مقتضی ومناسب معرفت حقوقی و مخصوصا در خور حقوق بین الملل است ؟ پرسش هایی ازاین دست ضرورت تکوین ، رشد و بالندگی شاخه ای از فلسفه های مضاف را در قلمرو حقوق به طور عام وحقوق بین الملل معاصر به طور خاص به میان می آورد .فلسفه حقوق سنتی به اوصاف حقوقی نظام حقوقی و هنجارهای حقوقی می پردازد،در حالی که فلسفه
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت