• هوش هیجانی و رهبری تحول آفرین (بارلینگ و همکاران، 2000). نتایج حاصل از این پژوهش نشان داد که بین هوش هیجانی و سه جزء رهبری تحول آفرین(نفوذ آرمانی، انگیزش الهام بخش و ملاحظات فردی) و یک جزء از رهبری تبادلی (پاداش‌های مشروط) رابطه معنادار وجود دارد ولی میان ترغیب ذهنی و هوش هیجانی رابطه معناداری مشاهده نشد.
  • پژوهشی تحت عنوان “هوش هیجانی و رهبری تحول آفرین در خرده فروشی‌ها” توسط داکت و همکاران در سال 2003 انجام شد. در این پزوهش تفاوت موجود بین هوش هیجانی ایده آل و واقعی مورد بررسی قرار گرفت و علت این تفاوت تمایل رهبران به سبک رهبری تبادلی عنوان گردید. همچنین نتایج این تحقیق نشان داد که بین هوش هیجانی و رهبری تحول آفرین رابطه قوی وجود دارد.
  • گلمن به گونه‌ای قوی بحث می کند که هوش عاطفی پیش نیازی برای رهبری موفق است. دلایل متعددی وجود دارند که چرا افرادی که هوش عاطفی بالایی دارند به احتمال بیشتری از رفتارهای تحول‌گرا، استفاده می کنند. نخست اینکه، رهبرانی که می دانند و می‌توانند عواطف و احساسات خودشان را کنترل کنند و خودکنترل هستند، می‌توانند به عنوان الگو برای پیروان خود باشند و بنابراین اعتماد و احترام پیروان خود را به رهبران افزایش می دهند. این مطابق با اصل تأثیر آرمانی است.
  • دوم اینکه، رهبرانی که هوش عاطفی بالایی دارند با تأکید بر شناخت احساسات و عواطف دیگران، انتظارات پیروان را تا حد معقولی تحقق می بخشند و این نشانه ای از انگیزش الهامی است.
  • سوم اینکه، عنصر و جزو اصلی ملاحظات فردی، توانایی شناخت نیازهای فردی پیروان و تعامل مطابق با آنها است. رهبرانی که هوش عاطفی بالایی از خود نشان می دهند با تأکید مثبت بر همدلی و توانایی مدیریت روابط به شکل خوب، به احتمال زیاد ملاحظات فردی بالایی نیز نشان می دهند.
  • پژوهشگران بسیاری، تلاشهای خود را بر رفتارها و ویژگیهای رهبران مؤثر و کارآمد متمرکز کرده اند. براساس نظر گلمن اکثر رهبران کارآ درجه بالایی از هوش عاطفی را دارا هستند. او می گوید که: هوش عاطفی جدایی ناپذیر از رهبری است. بدون آن، یک فرد می‌تواند بهترین آموزش را داشته باشد، ذهن تحلیلی قاطع و ایده‌های زیرکانه داشته باشد اما نمی‌تواند رهبر بزرگی شود». هوش عاطفی نقش مهم فزاینده ای در بالاترین سطوح شرکت، یعنی جایی را که تفاوتها در مهارتهای فنی اهمیت ناچیزی دارند، ایفا می کند. (Mandell & Pherwani,2003)
  • سوسیک و مرجرین[72] چهار اشتراک بین هوش عاطفی و رهبری تحول گرا را به این گونه ارائه کرده‌اند:

 

  1. استانداردهای حرفه ای رفتار و تعامل، که مرتبط به تاثیر ایده آل یا کاریزما هستند.
  2. انگیزش، که مرتبط با عنصر انگیزش الهامی رهبری تحول گرا است. رهبران دارای هوش عاطفی در کنترل و تاثیر بر حوادث زندگی تواناتر هستند.
  3. تحریک عقلانی.
  4. تمرکز فردی روی دیگران که مرتبط با ملاحظه فردی است.

این دو پیشنهاد می کنند که جنبه‌های ذکر شده برای برقراری و مدیریت روابط عاطفی قوی با پیروان، ضروری و لازم است. (Mandel & Phrouani, 2003, 401) لویس[73] می‌گوید که: عاطفه مثبت و اشتیاق، برای بالا بردن و ارتقای حالت عاطفی پیروان ضروری است. تاثیر عاطفی، اغلب مرتبط با جنبه‌های تاثیر ایده آل و انگیزش الهامی رهبری تحول گرا است. رهبری که دارای هوش عاطفی است بهتر می‌تواند پیروان را بشناسد و روی آنها تاثیر بگذارد. از لحاظ نظری، شیوه‌ای وجود دارد که در آن هوش عاطفی می‌تواند به شناخت ما، از رابطه بین رهبری تحول گرا و نتایج مطلوب، کمک کند و آن، این است که هوش عاطفی می‌تواند به طور علـّی، مقدم بر رهبری تحول گرا باشد. این بدان معنی است که یک رهبر با هوش عاطفی بالاتر، به احتمال بیشتر از رهبری تحول گرا استفاده می کند و بر خلاف رهبری مبتنی بر پاداش مشروط، هوش عاطفی آنها به آنها اجازه می دهد که شناخت عالی از آنچه که پیروانشان را بر می انگیزاند، پیدا کنند. بنابراین می‌توان گفت: هوش عاطفی به گونه مثبت با رهبری تحول گرا و به گونه منفی با رهبری مبتنی بر پاداش مشروط، یا رهبری بی قید و بند، رابطه دارد (شهبازی و همکاران، 1388، 32).

  • بنجامین پالمر[74] و همکارانش،رابطه میان دو مدل رهبری تحول آفرین (مربوط به باس و آوولیو) و مدل چند وضعی رفتار (که از سوی مایر و سالووی برای سنجش میزان مدیریت هیجانات و آگاهی هیجانی ارائه شده) را بررسی کردند.

آنها این تحقیق را  در جامعه  دانشجویان و دانش‌آموختگان دانشگاه سور بورن که در پستهای مدیر ارشد، میانی و مدیران پایین تر مشغول به کار بودند، اجرا کردند و فرضیه اصلی آنان مبنی بر اینکه رهبران تحول گرا دارای هوش هیجانی بالاتری نسبت به رهبران مراوده ای هستند، تأیید نشد. اما همبستگی قابل ملاحظه ای میان مؤلفه‌های رهبری تحول آفرین و خرده مقیاسهای هوش هیجانی وجود داشت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...