مقاله اضطراب و افسردگی، خودکارآمدی عمومی |
همانگونه که در جدولهای 4-8 و 4-9 مشاهده میشود، نتایج حاکی از معنادار بودن این فرضیه بوده و این فرضیه تأیید شده است. این نتایج با یافتههای پژوهش میسن هیلدر و همکاران (2013)، ریپنتروپ و همکاران (2005)، جانستون و همکاران (2012)، جانسین و همکاران (2005)، عارفی و محسن زاده (1390)، صولتی (1390)، جان بزرگی (1386)، همسو بوده و با پژوهش اوکانر و همکاران (2003) ناهمخوان میباشد. در تبیین این یافته میتوان گفت بر اساس مدل شناختی، مذهب، باورها و نگرشهای مذهبی و معنوی بر مؤلفههای شناختی افراد، از جمله تفسیر وقایع، خوشبینی یا بدبینی و نوع تفکرات آنها تأثیر گذاشته و این مؤلفهها نیز از طریق سیستم ایمنی عصبی و روانی بر سلامت و بهداشت جسم و روان انسانها تأثیر میگذارند. توضیح دیگری که در تبیین این نتایج میتوان ارائه داد، بر اساس رابطه بین معناجویی و هدفمندی زندگی، به عنوان زیربنا و رکن اصلی معنویت، با سلامت روانی میباشد. به عبارت دیگر، محور اصلی معنویت و ایمان، احساس هدفمند بودن و معنادار بودن زندگی است و از آنجایی که بین هدفمند بودن و معنادار بودن زندگی با سلامت روان ارتباط مثبتی وجود دارد، میتوان نتیجه گرفت که فعال شدن مفاهیم معنادار بودن و هدفمندی زندگی از طریق ایمان، می تواند منجر به بهبود سلامت روان شود. بنابراین، ایمان مبتنی بر فهم مسائل مذهبی و علاقه قلبی به این مسائل (ایمان باطنی)، باعث کاهش ناراحتیهای روانی میشود، نه صرف تبعیت ناآگاهانه از دستورات دینی (خیدانی، 1390). کونیگ و همکاران (1992) در یک بررسی فراتحلیلی که بر روی مطالعات انجام شده پیرامون «ارتباط میان باورها و اعمال مذهبی با بهداشت روان و کارکرد اجتماعی» انجام دادند گزارش نمودند مذهب از طریق بالا بردن توانایی در مقابله با استرس، ایجاد فضای حمایت اجتماعی، ایجاد امید و خوشبینی، در جهت کمک به ایجاد هیجانهای مثبت مثل زندگی کردن بهتر، رضایت از زندگی و شادکامی، اثر خود را بر سلامت روان میگذارد (بهرامی و رمضانی، 1384). فرضیه 2: شدت شادکامی، سلامت روانی را در دانشجویان به طور مثبت پیشبینی میکند. همانگونه که در جدولهای 4-10 و 4-11 مشاهده شد، شادکامی اثر مثبت مستقیمی بر سلامت روانی دارد. این نتیجه با پژوهش پرنگار و همکاران (2004)، ینگپروگساون و همکاران (2012)، رفیعی و همکاران (1390)، خوش کنش و کشاورز (1387)، عبدل خالک (2007) و (2014) و گلزاری (1389) هماهنگ است. در تبیین اثرگذاری شادکامی بر سلامت روانی میتوان گفت که معمولاً انسانها به دنبال شادمانی هستند و شادمانی اهمیت ویژهای در زندگی مردم دارد (کینگ و ناپا، 1998؛ اسکو وینگتون، مک آرتور و سامرست، 1997)، در حالی که تجربهی استرس، احساس شادکامی را به طور معناداری کاهش میدهد. یعنی هرچه فرد استرس بیشتری را تجربه نماید از میزان شادکامی او کاسته میشود و سلامت روانی، مورد تهدید قرار میگیرد. با افزایش سلامت روان، سطوح خودکارآمدی عمومی و احساس خوشحالی، افزایش مییابد (آلبرکتسن، 2003؛ به نقل از عناصری، 1386). علیرغم تفاوتهایی که در تبیین رابطه سلامتی و شادمانی وجود دارد، فیست و همکاران (1995) نشان دادند که رابطه سلامت و شادمانی امری دووجهی است و نه تنها سلامتی بر شادکامی میافزاید، بلکه افزون بر آن، شادکامی سیستم ایمنی بدن را فعال ساخته و تحت تأثیر فرایندهای شناختی به ابعاد سلامتی میافزاید. در نتیجه، علاوه بر تبیین شناختی که بیان میدارد افراد شادکام نگاه مثبتتری به دنیا و اتفاقات رخ داده در زندگی دارند و به همین علت بهزیستی روانی بالاتری را تجربه میکنند میتوان از نظر تبیین زیستی نیز عنوان داشت که شادکامی سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند که به نوبهی خود در سلامت جسمانی که یکی از مؤلفههای سلامت روانی است تأثیر به سزایی به جای بگذارد. فرضیه 3: سبک دلبستگی دوسوگرا، سلامت روانی را در دانشجویان به طور منفی پیشبینی میکند. همانگونه که در جدولهای 4-12 و 4-13 مشاهده میشود، نتایج حاکی از معنادار بودن این فرضیه بوده و این فرضیه تأیید شده است. این نتایج با یافتههای پژوهش نریا و همکاران (2001)، راکو-باگدن و همکاران (2011)، چن (2009)، رحیمیان و همکاران (1387)، فلانلی و گالک (2010) و غباری بناب و حدادی (1390) هماهنگ است. رابرتز و همکاران (1996) در توجیه این رابطه بر این عقیدهاند که پیامد روانشناختی سبکهای دلبستگی ناایمن در شرایط استرسزا اضطراب و افسردگی است و پیامد روانشناختی سبک دلبستگی ایمن، آرامش روانی است. میکولینسر و همکاران (1999) و میکولینسر و فلورین (1998) معتقدند که سبکهای دلبستگی ناایمن، منبع ایمنیبخشی برای مواجهه و مقابله با استرس فراهم نمینمایند و فرد را در برابر استرسها تنها، درمانده و آواره میسازند (رحیمیان، 1387). سروفو واترز (1983) و کسیدی (1988) معتقدند افراد با سبک دلبستگی دوسوگرا دارای مدلهای درونروانی منفی و نسبتاً انعطافناپذیر هستند که موجب ضعف فرد در عملکردهای مختلف میشود و در نتیجه فرد راهبردهای ناکارآمد و غیرواقعبینانهای را برای پردازش افکار و احساسات و ارزیابیهای خود به کار میبرد که می تواند مانع از انعطاف فرد هنگام بروز مشکلات شود و زمینه ایجاد و استمرار آسیبپذیریهای روانی را فراهم سازد (پیوستهگر و همکاران، 1391). فرضیه 4: شدت ایمان مذهبی، شادکامی را در دانشجویان به طور مثبت پیشبینی میکند. همانگونه که در جدولهای 4-14 و 4-15 مشاهده شد، شادکامی اثر مثبت مستقیمی بر ایمان مذهبی دارد. این نتیجه با پژوهشهای اسنپ (2008)، موکرجی و بارون، (2005)، رزمارین و همکاران (2009)، صحرائیان و همکاران، (2013)، قمری (1389)، روحانی و معنوی پور، (1387)، عبدل خالک (2007) و (2014) و گلزاری (1389) هماهنگ میباشد. در تبیین این یافته میتوان بیان کرد باور به اینکه خدایی هست که موقعیتها را کنترل میکند و ناظر بر بندگان خویش است تا حد زیادی اضطراب را کاهش میدهد، به گونهای که اغلب افراد مؤمن، رابطه خود با خداوند را مانند یک دوست بسیار صمیمی، توصیف میکنند و معتقدند که میتوان از طریق اتکا و توسل به خداوند، موقعیتهای غیرقابل کنترل را به طریقی کنترل نمود. به نظر میرسد که جهتگیری مذهبی میتواند موجب احساس شادکامی گردد، در واقع رابطه شخصی با وجودی برتر، سبب چشمانداز مثبتی در زندگی میشود (کیووما هانکانن و همکاران، 2001). گذشته از این، در میان مفاهیم مربوط به مذهب، نزدیکترین معنا به ایمان را میتوان جهتگیری مذهبی درونی قلمداد کرد. در این تعبیر، مذهب درونی مذهبی است که به شخص در زندگی معنا و هدف میدهد و معنا در زندگی از مهمترین عناصر شادکامی به شمار میرود. در نتیجه ایمان و شادکامی از ارتباط تنگاتنگی برخوردارند (دینر و مایرز، 1995). فرضیه 5: شدت ایمان مذهبی، سبک دلبستگی دوسوگرا را در دانشجویان به طور منفی پیشبینی میکند. همانگونه که در جدولهای 4-16 و 4-17 مشاهده شد، سبک دلبستگی دوسوگرا به طور منفی بر ایمان مذهبی اثرگذار است. این نتیجه با یافتههای کرک پاتریک (1992)، گرانکویست و هانگکولی (2000)، (زرین کلک و طباطبایی، 1391)، خوانینزاده و همکاران (1384)، فلانلی و گالک (2010) و غباری بناب و حدادی (1390) هماهنگ میباشد. در تبیین اثرگذاری سبک دلبستگی دوسوگرا بر ایمان مذهبی میتوان گفت طبق نظریه دلبستگی، دوسوگرایی و اجتناب گری (دلبستگیهای ناایمن) انواع راهبردهایی هستند که برای تعدیل اضطراب مرتبط با دلبستگی به کار میروند، اما از آنجایی که این راهبردها، راهحل ثمربخشی محسوب نمیشوند، فرد نمیتواند صمیمیت حقیقی را با نزدیکان خویش تجربه نماید. از همین حیث افراد با دلبستگی ناایمن در حوزه دینی، ملحد محسوب میشوند و یا خدا را دور از دسترس میپندارند (کرک پاتریک، 1999). این موضوع به روشنی بیان میکند که افراد با سبک دلبستگی دوسوگرا، شدت ایمان کمتری را تجربه خواهند کرد چرا که خدا را به عنوان وجودی حمایت گر و مأمن نمیشناسند. این نتایج نمایانگر مرکزیت خانواده و بهویژه نقش مادر (جانشین مادر) در آموزش مذهب از منظر دلبستگی میباشد و تأکید میدارد تجربه دلبستگی ناایمن میتواند باعث دوری فرد از خداوند گردد و بر سایر جنبههای اعتقادی و ارتباطی اثرگذار باشد. فرضیه 6: جهتگیری کنترل، سلامت روانی را در دانشجویان پیشبینی میکند.
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1398-12-11] [ 08:08:00 ب.ظ ]
|