درونگرای متفکر به محرکهای محیطی واکنش نشان می دهند، اما تعبیر آنها از یک رویداد بیشتر تحت تأثیر معنای درونیای که به آن می دهند، قرار دارد تا خود واقعیتهای عینی(همانمنبع). تیپ درونگرای احساسی قضاوتهای ارزشی خود را به جای واقعیتهای عینی، عمدتاً بر پایه برداشتهای ذهنی استوار می کنند. منتقدان انواع مختلف هنر، از احساس درونگرا استفاده زیادی می کنند(همانمنبع). تیپ درونگرای حسی، بی تفاوت، آرام و بریده از دنیای روزمره به نظر میآید. این افراد بیشتر فعالیتهای انسان را به دیده خیر خواهی و سرگرمی می نگرند. آنها از نظر هنر شناختی، حساسند و خود را در هنر و موسیقی نشان می دهند و به سرکوب شهود خود گرایش دارند(شولتز و شولتز، 1378). تیپ درونگرای شهودی، چنان بر شهود تمرکز دارد که افراد این تیپ، تماس کمی با واقعیت دارند. این اشخاص، رویایی، خیالپرداز، گوشهگیر، بیخیال نسبت به موضوعات واقعی و عملی هستند و دیگران آنها را به اندازه کافی درک نمیکنند(فیست و فیست، 1389). همچین رورشاخ براساس تست خود، دو ریخت «طنین باطنی» را از هم متمایز ساخته و آنها را با اصطلاحات بروننگری و دروننگری بیان نموده است. ریختهای متعدد دیگری هم وجود دارند که هر یک به یک جنبه از شخصیت مربوط می شوند، اما اغلب فاقد مبنای تجربی هستند(مای لی،1387). بررسهای ریخت شناسی درباره خصایص منفرد تا امروز به نتایج قابل قبولی نرسیده اما در مورد جنبههای عمومی بدنی و روانی به مطابقتهایی دست یافته است. کرچمر روش ریخت شناسی را کاملتر و رساتر از روش های روان سنجی میداند اما دیگران به علت غیر دقیق بودن این تجارب، مکتبهای کرچمر و شلدون را مورد انتقاد قرار می دهند.
الگویهای عاملی
اساس الگوهای عاملی صفت است که منظور از آن آمادگی کلی انسان در رفتار به سبکی خاص میباشد. در این مفهوم شخصیت به معنای مجموعه صفاتی است که یک فرد را مشخص می کند. بر این اساس به نظر برخیها برای دستیابی به ساخت شخصیت باید تمام صفات را در سادهترین شکل و نیز در قالب عناصر ترکیبی آن مورد بررسی قرار داد اما مشکل اساسی در این مورد این است که: اولاً اغلب صفات با معنای متفاوت به کار می روند، ثانیاً یک صفت ممکن است به درجات مختلفی در افراد وجود داشته باشد، ثالثاً یک صفت ممکن است در سطوح متفاوتی از شخصیت مطرح باشد (به عنوان مثال ممکن است به صورت یک تیپ مطرح باشد که خود حاوی تجلّیات گوناگون و قدرت تعمیم متفاوتی است)، رابعاً یک صفت ممکن است مبیّن چیزی باشد که در آن لحظه ادراک میشود یا این که بر تجربهای ممتد مبتنی باشد و مثلاً ممکن است گفته شود که فرد غمگین یا شاد است و یا گفته شود فلانی فردی مرددّ، ترسو یا بی اعتماد است(گروس فرشی، 1380). تعدادی دیگری از صاحبنظران صفات را در قالب ادراک مستقیم جنبهای از شخصیت توجیه می کنند که به تعبیری «رگههای نخستین» نامیده میشوند(مایلی، 1387). برخی دیگر معتقدند که برای بررسی شخصیت به روش علمی، باید دادههای عینی را جانشین ادارکات فاعلی نمود و لذا سعی کردهاند یک صفت را با واکنش یا رفتارهایی که در پارهای از موقعیتها بروز می کنند تعریف نمایند. به همین منظور موقعیتهایی را که یک صفت باید در آنها آشکار شود، در پرسشنامه ارائه می کنند. در موارد دیگر درجات مختلف یک صفت به صورت رفتارهای عینی تعریف شده اند و از این طریق به سنجش یک صفت میپردازند، از این رو صفات را به منزله متغیرها در نظر میگیرند(گروس فرشی، 1380). هر یک از این تلّقیها حاوی اشکالات مفهومی و تجربی چندی است. از این رو نتوانستهاند توافق همگانی را به خود جلب کنند. اما نظریهپردازان صفات در این مورد متّفقالقولند که رفتار و شخصیت انسان را می توان به صورت سلسلهمراتب در آورد و نمونهای از این سلسله مراتب را در کارها خودشان ارائه دادند.
رویکرد کتل
الف) صفات شخصیت
کتل صفات را به صورت گرایشهای واکنش نسبتاً دایمی که واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند تعریف کرد. او صفات را به چند شیوه طبقه بندی کرد: او ابتدا صفات مشترک[104] را از صفات یگانه[105] متمایز کرد. صفت مشترک، صفتی است که هر کسی تا اندازهای از آن بهرهمند است مانند هوش، برونگرایی. دلیل کتل برای پیشنهاد همگانی بودن صفات مشترک این است که تمام مردم توان ارثی مشابهی داشته و حداقل در داخل فرهنگی یکسان، در معرض فشارهای اجتماعی مشابهی قرار دارند. در مقابل، صفت یگانه یعنی آن جنبه از شخصیت که تعداد معدودی از افراد در آن سهیم هستند. صفت یگانه مخصوصاً در تمایلات و نگرشهای ما آشکار میشوند(شولتز و شولتز، 1378). شیوه دوم طبقه بندی کردن صفات، یعنی، صفات سطحی در برابر صفات عمقی، طبق پایداری یا تداوم آنها انجام میشود. صفات سطحی، ویژگی شخصیتی هستند که باهم همبستهاند ولی یک عامل را تشکیل نمی دهند و در واقع گروهی از رویدادهای رفتار هستند که آشکار و نمایانند که دوام و توصیفپذیری آنها خیلی کمتر از صفات عمقی است، و از این رو کتل به آنها کمتر اهمیت میدهد. صفات عمقی ساختارهای زیربنایی شخصیت هستند که شالوده و اساس آن را میسازند. آنها بوجود آوردنده رفتار انسان بوده و ثبات رفتاری ما را از موقعیتی به موقعیت دیگر و از زمانی به زمان دیگر موجب میشوند(آلن اُ. راس، 1373). صفات عمقی طبق خاستگاهشان که یا صفات سرشتی[106] و یا صفات میحطساخته[107] است، طبقه بندی می شوند. صفات سرشتی از شرایط زیستی سرچشمه میگیرند، اما لزوماً فطری نیستند. صفات محیطساخته از تأثیرات موجود در محیط اجتماعی و فیزیکی ما ناشی میشوند. این صفات، ویژگیها و رفتارهای آموخته شدهای هستند که یک الگو را به شخصیت تحمیل می کنند(شولتز و شولتز، 1378). شیوه دوم طبقه بندی کردن صفات، تقسیمبندی آنها به صفات توانشی[108]، صفات خلقی[109]، و صفاتپویشی[110] است. صفات توانشی تعیین می کنند که یک فرد با چه کارآیی قادر خواهد بود تا در جهت یک هدف تلاش کند. هوش یک صفت توانشی است؛ سطح هوش ما به تعیین نحوه تلاش ما برای یک هدف، مانند مدرک دانشگاهی، کمک می کند. صفات خلقی، شیوه عادی و حالت هیجانی رفتار ما را توصیف می کنند. برای مثال، ما چقدر جسور، آسانگیر، یا زود رنج هستیم. این صفات بر شیوه عمل و واکنش ما به موقعیتها تأثیر میگذارند. صفات پویشی، نیروهای برانگیزنده رفتار ما هستند و انگیزشها، تمایلات و آرزوهای ما را توصیف می کنند. کتل دو نوع صفت پویشی، برانگیزنده را معرفی کرد: ارگها[111] و احساسات[112]. واژه ارگ از واژه یونانی ارگون به دست می آید که به معنی «کار» یا «انرژی» است. کتل ارگ را به نشانه مفهوم غریزه یا سایق به کار برد. ارگها منبع انرژی ذاتی یا نیروی برانگیزنده برای کل رفتار هستند؛ آنها واحدهای بنیادی انگیزش میباشند که رفتار ما را به سوی هدفهای خاصی هدایت می کنند. در حالی که ارگ یک صفت عمقی سرشتی است؛ احساس صفت عمقی محیطساخته است، زیرا از تأثیرات بیرونی اجتماعی و فیزیکی ناشی می شود. احساس، الگوی از نگرشهای آموخته شده است که بر جنبه مهمی از زندگی شخص، چون ملت، همسر، شغل، مذهب یا سرگرمی او تمرکز دارد. ارگها و احساسها هر دو رفتار را برمیانگیزند، اما تفاوت مهمی بین آنها وجود دارد. از آنجایی که ارگ صفتی سرشتی است؛ این یک ساختار دائمی شخصیت است که امکان دارد قویتر یا ضعیفتر رشد کند، اما نمیتواند از بین برود. یک احساس که از یادگیری ناشی میشود می تواند یادگیریزدایی شود و از بین برود به طوری که دیگر در زندگی شخص اهمیت نداشته باشد(شولتز و شولتز، 1378). از نظر کتل برای جمعآوری داده ها و اطلاعات مربوط به شخصیت انسان، سه منبع و روش اصلی وجود دارد: دادههای L[113] (یادداشتهای زندگی)، دادههای Q[114] (پرسشنامهها) و دادههای T[115] (آزمونها). یادداشتهای زندگی(دادههای L): شامل اطلاعات مربوط به گذشته فرد میشود و از طرق مختلف حاصل میشود. یا از طریق پرونده مراکز رسمی مانند مدرسه، دادگستری، محل کار و مانند آن، و یا توسط مصاحبه با افرادی مانند پدر و مادر کسانی که فرد را از قبل میشناختهاند. نکته مهم درباره دادههای L این است که آنها شامل رفتارهای آشکاری هستند که یک مشاهدهگر بتواند آنها را ببیند و ضمناً به جای آزمایشگاه روانشاسی در محیط طبیعی رخ دهد(سعید شاملو، 1377).