وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا[35] و ما آنچه را براى مؤمنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى‏کنیم و[لى] ستمگران را جز زیان نمى‏افزاید. اکنون این سوال مطرح می­شود که : آیا این تفاوت­ها ریشه در ذات آدمیان دارد به این معنی که افراد انسان ذاتا مختلف و متفاوت با یکدیگر آفریده شده ­اند یا بستگی به عوامل بیرونی و محیط دارد؟ پاسخ این است که شخصیت هر فرد شامل ویژگی های فردی او نیز می­شود معلول عوامل متعدد طبیعی و اجتماعی است. تفاوتهای وراثتی و ژنتیکی، عامل تربیت، محیط و شرایط اجتماعی، موفقیت­ها و ناکامی­ها، شرایط اقلیمی و جغرافیایی و به ویژه قدرت اختیار و انتخاب و تجارب شخصی، هر یک سهمی در شکل گیری شخصیت و شاکله هر فرد دارند. اصل فطرت الهی و اخلاقی بشر و سایر زمینه‌های ذاتی و فطری انسان­ها هم به عنوان عامل مشترک در کنار سایر عوامل یاد شده در ساختار شخصیت فرد موثر است و وجود تفاوت­های فردی بمعنای انکار طبیعت مشترک نیست و مقصود از شاکله در آیه شریفه «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ»[36] بگو هر کس بر اساس ساختار شخصیتی خود عمل می­ کند ناظر به ملکات شکل گرفته و ساختار شخصیتی هر فرد است که از مجموعه عوامل یاد شده در کنار فطرت الهی پدید می­آید. نکته قابل تامل آن است که امور فطری به یک اندازه در افراد بیدار و شکوفا نمی­گردد، به همین دلیل نمی‌توان سهم مشخص و ثابت و یکسانی را برای عامل فطرت در عرض سایر عوامل در نظر گرفت. آن دسته از انسان­ها که فطرت الهی و اخلاقی آنها شکوفاتر گشته و از خضوع و عبودیت و حیات اخلاقی ممتازتری برخوردارند، عامل فطرت سهم بیشتری را در شکل دهی شخصیت و شاکله انسانها به خود اختصاص دهد و آنان که در اثر عوامل مختلف جنبه های حیوانی خود را تقویت کرده اند شعله فطرت آنان، فروکش کرده و نقش ضعیف تری بازی می­ کند (مصباح یزدی ، 1377، ص65).

2.9. بالقوه بودن برخی از امورفطری

حکماء اسلامی در بحث­های مربوط به شناخت­شناسی ثابت کرده­اند که شناخت عقلانی بشر بدون بکار افتادن حواس و پیش از شکل­ گیری ذهن ممکن نیست و شناخت عقلانی بشر به طور بالقوه و استعدادی در انسان موجود است و به مرور زمان فعلیت می­یابد. از نظر متون دینی نیز بشر در بدو تولد فاقد هرگونه ادراک و شناخت حصولی و مفهومی است. وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ [37] و خدا شما را از شکم مادرانتان در حالى که چیزى نمى‏دانستید بیرون آورد و براى شما گوش و چشم­ها و دل­ها قرار داد باشد که سپاسگزارى کنید. ممکن است توهم شود که در این آیه هر گونه معرفتی را در بدو تولد انسان از انسان سلب می­ کند و بنابرین با وجود معرفت حضوری به خداوند، ناسازگار است ولی همانگونه که برخی از مفسرین تصریح کرده­اند آیه یاد شده هر گونه علم حصولی را در بدو خلقت از انسان نفی می­ کند اما امکان وجود علم حضوری برای انسان را نفی نمی­کند. شاهد بر این مطلب آن است که از چشم و گوش و دماغ(فواد)، به عنوان ابزار برطرف شدن جهل انسان نام برده است و به علت آن که در علم حصولی به این ابزار حسی نیاز است پس آیه، در مقام نفی علوم حاصل از چشم و گوش و سایر حواس، در بدو خلقت می­باشد و وجود علم حضوری را از انسان نفی نمی­کند. امور سرشتی و فطرتی موجود در انسان اعم از آنچه به جنبه­های حیوانی انسان مربوط می­شود مانند غرایز و آنچه که به جنبه انسانی و فرا حیوانی او اختصاص دارد، از بدو تولد ظهور و بروز ندارد بلکه قوا و استعداد­های نهادی و نهانی­ای هستند که بعضی از آنها از همان آغاز تولد به فعلیت می­رسند مانند غریزه گرسنگی و تشنگی و بعضی دیگر با گذشت زمان بتدریج شکوفا می­شوند، مانند غریزه جنسی، بنابراین آنچه به روشنی می‌توان از آن دفاع کرد وجود استعداد این امور فطری در بدو خلقت انسان است. ولی ادعای فعلیت داشتن آنها از همان آغاز تولد در هر مورد دلیل خاص خود را می­طلبد (مصباح یزدی، 1377، ص67).

2.10. کمال انسانی

فرشتگان موجوداتی هستند که از عقل محض (اندیشه و فکر محض)آفریده شده ‏اند، یعنی در آنها هیچ جنبه خاکی، مادی، شهوانی، غضبی و مانند اینها وجود ندارد، همچنانکه حیوانات، صرفا خاکی هستند و از آنچه قرآن، آن را روح خدایی معرفی می‏کند، بی‏بهره‏اند و این انسان است که موجودی است مرکب از آنچه در فرشتگان و خاکیان موجود است، هم ملکوتی و هم ملکی، هم علوی و هم سفلی است. این تعبیر در متن حدیثی در اصول کافی آمده است و اهل تسنن هم این حدیث[38] را ظاهرا با عبارت نزدیک به آن نقل کرده ‏اند. در ادامه می‌آید که یک گروه از نور مطلق آفریده شده ‏اند و یک گروه دیگر که مقصود حیوانات است از خشم و شهوت آفریده شده ­اند و خدا انسان را مرکب آفرید. پس انسان کامل همچنانکه با یک حیوان کامل متفاوت است (مثلا با یک اسب در حد اعلی و ایده‏آل و به حد کمال رسیده متفاوت است)، با یک فرشته کامل نیزمتفاوت است. تفاوت انسان [با فرشته یا حیوان] به دلیل ترکیب ذاتش است که در قرآن آمده است: ” «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه» “[39] ما انسان را از نطفه‏ای آفریدیم که در آن مخلوط­های زیادی وجود دارد. مقصود این است که استعدادهای زیادی در ژنهای او وجود دارد. از این بیان قرآن معلوم می‏شود که “انسان” به دلیل همین “امشاج بودن”، با “فرشته” فرق می‏کند.

2.11. لزوم هماهنگی در رشد ارزش­های انسانی

کمال انسان در تعادل و توازن اوست، یعنی انسان با داشتن استعدادهای گوناگون، آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد که علما می‏گویند اساسا حقیقت عدل به “توازن” و “هماهنگی” برمی‏گردد. مقصود از هماهنگی در اینجا این است که در عین اینکه همه استعدادهای انسان رشد می‏کند، رشدش رشد هماهنگ باشد. مثلا یک کودک که رشد می‏کند، دست، پا، سر، گوش، بینی، زبان، دهان، دندان، احشاء و امعاء و سایر چیزها را داراست. کودک سالم کودکی است که همه اعضایش به طور هماهنگ رشد می‏کنند. حال اگر فرض شود که یک انسان فقط بینی‏اش رشد کند و سایر قسمتهای بدنش رشد نکند یا فقط چشمهایش رشد کنند، یا فقط کله‏اش رشد کند و تنش رشد نکند و برعکس، و یا دستش رشد کند و پایش رشد نکند و یا پایش رشد کند و دستش رشد نکند مانند کاریکاتور می‌شود، چنین انسانی رشد کرده است، ولی این رشد، رشدی ناهماهنگ است. انسان کامل آن انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او رشد کنند و هیچکدام بی‏رشد نمانند و [به علاوه] همه، هماهنگ با یکدیگر رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزشها به حد اعلی برسد، آن وقت این انسان، انسان کامل است، انسانی که قرآن از او تعبیر به امام می‏کند: “«و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما”. ابراهیم بعد از آنکه از امتحان­های گوناگون و بزرگ الهی سربلند بیرون آمد و همه را به انتها رسانید، به مقام امام یعنی “انسان کامل” رسید. «انی جاعلک للناس اماما» تو اکنون به حدی رسیده‏ای که می‏توانی الگو باشی، امام و پیشوا باشی، مدل دیگران باشی و به تعبیر دیگر، تو انسان کاملی، انسان­های دیگر برای کامل شدن باید خود را با تو تطبیق دهند. روح انسان و به تبع آن، جامعه انسانی، داری جزر و مدی مانند جزر و مد دریا هست. روح انسان دائما در حال جزر و مد است، از این طرف و آن طرف کشیده می‏شود. حتی ارزشهای انسانی انسان هم همینطور است. افرادی دیده می‌شوند که واقعا گرایش­شان گرایش انسانی است، اما گاهی در جهت یک گرایش از گرایش­های انسانی، “مد” پیدا می‏کنند و کشیده می‏شوند، به طوری که همه ارزشهای دیگر فراموش می‏شود. اینها مثل همان آدمی می‏شوند که فقط گوش یا بینی یا دستش رشد کرده است (مطهری، 1373، ص44). این نکته قابل توجه است که غالبا جامعه‏ها از راه گرایش­صد درصد به باطل، به گمراهی کشیده نمی‏شوند، بلکه از افراط در یک حق به فساد کشیده می‏شوند. بسیاری از انسانها نیز از این راه به فساد کشیده می‏شوند (مطهری،1373، ص44).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...