پایان نامه با موضوع سازمان یادگیرنده، انتخاب استراتژی |
– مکتب قدرت: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند مذاکره – مکتب فرهنگی: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند جمعی – مکتب محیطی: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند واکنشی – مکتب ترکیببندی: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند تحول و دگرگونی (مینتزبرگ و دیگران، 1384: 9). 2-1-3-4-1- مکاتب تجویزی یکی از اصول این مکاتب این است که شکلگیری استراتژی را آگاهانه و کنترل شده میداند. طرح ریزی و اجرا و ارزیابی در فرایندی تکمیلی ولی جدا از هم صورت میگیرد (علی احمدی، 1383: 81). مکتب طراحی که در آن استراتژی فرآیندی سنجیده ناشی از تفکر آگاهانه است. در این مکتب مسؤولیت بر عهده مدیریت عالی سازمان است. استراتژی به دنبال ایجاد تناسب بین قابلیتهای داخلی با فرصتهای ایجاد شده در محیط خارجی سازمان است (اندروز، 1987، چندلر، 1960، سلزنیک، 1957). مکتب طرح ریزی که در آن طرحریزان متخصص با بهره گرفتن از شیوهها و فنون رسمی و گام به گام مشابه آنچه در مکتب طراحی صورت میگرفت عمل میکنند (انسف، 1965). مکتب موضعگیری که بر اساس دو مکتب قبلی پایهریزی شده است، بیشتر بر محتوای استراتژی تأکید میکند (پورتر، 1980، 1985). 2-1-3-4-2- مکاتب توصیفی چون سازمانها و شرایط محیط به صورت مستمر تحت تغییر و کنترل هستند، لذا در فضای تحول و تغییر سریع نمیتوان استراتژی از پیش تعیین شده و کاملاً مشخص را دنبال کرد. (استراتژیست 1383: 80). مکتب کارآفرینی که در آن به استراتژی به صورت فرآیند بینشیای گریسته میشود که به وسیله رهبران شکل میگیرد (پیترز و واترمن، 1982). مکتب شناختی که بر فرآیندهای تفسیری و ذهنی استراتژیستها تمرکز دارد (باگنر و توماس، 1990، رگنر وهاف، 1993). مکتب یادگیری که طبق آن استراتژیها از مجرای یادگیری افراد در طول زمان پدید میآیند (لیندبلوم، 1959، نلسون و وینتر، 1982، کویین، 1980). مکتب قدرت که به استراتژی به مثابه ی یک فرآیند سیاسی مینگرد (پتی گرو، 1977). مکتب فرهنگی که در آن به اثر فرهنگ بر ثبات استراتژیک پرداخته میشود (پیترز و واترمن، 1982). مکتب محیطی که به محیط به صورت علتی فعال مینگرد و سازمان را منفعل میبیند (حنان و فریمن، 1985). مکتب پیکربندی که تمامیمکاتب فوق را در قالب پیکربندی و تحول یکپارچه میکند (میلر و فریزون، 1980، مینتزبرگ، 1983). 2-1-3-5- طبقه بندی استیسی 2-1-3-5-1- تئوری انتخاب استراتژیک نظریه انتخاب استراتژیک به تعاملهای انسانی نگاهی سیستمی دارد، سیستمیکه به وسیله ائتلاف غالب در سازمان انتخاب شده است. نظریه انتخاب استراتژیک فرض میکند که افراد قدرتمند سازمان میتوانند بیرون از قرار بگیرند و مدلی برای کنترل آن طراحی نمایند. سازمانها در صورتی تغییرهای موفقیت آمیز خواهند داشت که مدیران رده بالا مسیری درست برای آنها انتخاب نمایند و جزییات مورد نیاز برای تحقق مسیر فوق را بیان کنند. این نظریه تجویز میکند که باید در ابتدا طرح تغییر ریخته و سپس اجرایی شود. تئوری انتخاب استراتژیک افراد و انتخاب عقلایی آنها را محور تبیینهای خود در مورد سازمان قرار میدهد. علت عملکرد و «شکل» سازمان استراتژیای است که به وسیله قدرتمندترین اعضای سازمان به صورتی عقلایی انتخاب شده است. یک طرح استراتژیک عبارت است از انتخاب رسمی ترکیب واژهای از فعالیتهای آتی و نیز موضع بازاری مشخص برای کل سازمان است تا بدان طریق حد بهینهای از عملکرد در بستر آتی محقق شود. طرحریزی استراتژیک شامل انتخاب مقاصد و هدفها برای کل سازمان پیش از اقدام به آنها است. همچنین طرحریزی استراتژیک حاوی تسهیم نیتی مشترک بین مدیران به منظور تعقیب نمودن اقدامهایی جهت تحقق آینده مورد نظر است. اما پیش از انتخاب آیندهی مورد نظر و اقدامهای مورد نیاز، آنها باید محیط آینده را شناسایی کنند و نیتهای خودشان را به آن متصل نمایند. به بیان دیگر، مدیران قادر به طرح ریزی نیستند، مگر آنکه پیش بینیهای منطقی درباره زمان آینده داشته باشند. آینده نه تنها باید قابل شناخت باشد، بلکه باید پیش از اقدامهای مورد نظر شناخته شود. حیطه زمانی و سطح دقت باید طوری باشند که عملکرد مورد نیاز را محقق کنند. طرح ریزی بلند مدت به پیش بینی پذیری بلند مدت نیاز دارد وگرنه در این صورت تنها تعدادی طرح کوتاه مدت وجود خواهند داشت. 2-1-3-5-2- سازمان یادگیرنده متون سازمان یادگیرنده بیشتر با ابزارهاى روش شناختى اى سر و کار دارند که میتوانند به شناخت، بهبود و ارزیابى کیفیت فرآیندهاى یادگیرى در سازمان کمک کنند. متون حوزه سازمان یادگیرنده در پى الگوها و شکلهاى آرمانى هستند نه سازمانها از طریق آنها مى توانند از رقبایشان پیشی بگیرند. نویسندگانی که در سنت یادگیری سازمانی قرار دارند علاقهمند هستند که بیشتر ماهیت فرآیندهاى یادگیرى را بفهمند و نویسندگانى که در سنت سازمان یادگیرنده جاى مىگیرند گرایش به توسعه روش شناسیها و مدلهاى هنجارى تغییر در راستاى بهبود فرآیندهای یادگیری هستند. 2-2- مشکلات برنامهریزی استراتژیک 2-2-1- تقدم استراتژی بر برنامهریزی در دههی 1960 و 1970، «برنامهریزی» تبدیل به یکی از پرطرفدارترین موضوعات در حوزه ادبیات مدیریت و استراتژی گردیده بود. اما به اعتقاد مینتزبرگ هنوز تعریفی عملیاتی از «برنامهریزی» ارائه نشده است. به عبارت دیگر، هنوز در مورد اینکه وقتی میگوییم «کسی برنامهریزی میکند» در حقیقت «چه کاری را دارد انجام میدهد؟» توصیف دقیقی ارائه نشده است (در واقع تعاریفی که وجود دارد همگی به صورت انتزاعی و تجویزی ارائه شدهاند). اگر منظور از برنامهریزی، مطابق با ادعای بسیاری از هواداران آن، صرفاً «تفکر به آینده» باشد، با این حساب هر تصمیمگیریای یک برنامهریزی است، چرا که تصمیم، تعهد فرد به عمل کردن است و این عمل در آینده رخ میدهد. اما اگر برنامهریزی را فعالیتی بدانیم که توسط افرادی به نام «برنامهریز» (که هیچکدام از آنها مدیران سازمان محسوب نمیشوند) انجام میشود. اما رویکرد میانهای نیز در تعریف برنامهریزی وجود دارد و آن این است که برنامهریزی تلاشی است که در آن، ابتدا یک سری تصمیمات اتخاذ میشود، سپس این تصمیمات یکپارچه و در نهایت به طور رسمی و قبل از اجرا به همگان اعلام میشوند. با این وجود، در شرکتها، این برنامهریزی هرگز به معنای فرموله کردن و خلق استراتژی نبود، بلکه بیشتر نوعی «برنامهریزی» محسوب میشد. در واقع، هنگامی که شرکت برنامهی رسمی خود را تهیه میکند هرگز یک استراتژی جدید را خلق نمیکند، زیرا که شرکت استراتژی خود را مدتها قبل از آن، درون چشمانداز روشن خود یافته است.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1398-12-13] [ 02:18:00 ب.ظ ]
|