3.این که می گوییم عده وفات چهارماه و ده روز وعده طلاق، سه ماه یا سه طهر است، در صورتی است که زن باردار نباشد که در صورت اول، باید اگر دیرتر وضع حمل می کند، تا وضع حمل صبر کند و اگر دیرتر عده تمام می شود، باید تا انقضای عده صبرکند و در صورت دوم، ملاک وضع حمل است پی نوشتها : کتاب خانواده در قرآن، ص 365 (نویسنده: دکتر احمد بهشتی) بحثی مختصر درباره قضاوت زن درباره قضا و داورى زن مىتوان گفت: برخى از فقیهان نامآور امامیه نه تصریح به شرطیت ذکورت نمودهاند، تا زن فاقد شرط قضا باشد و نه تصریح به مانعیت انوثت کرده اند، تا زن واجد مانع داورى باشد. البته گروهى از فقهاى بزرگ شیعه تصریح به اشتراط ذکورت نمودهاند مانند قاضى ابن البراج در المهذب، و محققره در شرایع الاسلام و نیز در المختصر النافع و علامهره در قواعد الاحکام و در ارشاد الاذهان و شهید اولره در اللمعهالدمشقه. چنانکه نظام الدین ابىالحسن سلمان بن الحسن بن سلیمان صهرشتى در کتاب اصباح الشیعه بمصباح الشریعه تصریح به اعتبار ذکورت کرده است، و عدهاى از بزرگان متاخر هم مانند صاحب جواهر و شیخ انصارى و ملا ضیاءالدین عراقىرضوان الله تعالى علیهم اجمعین تصریح به اشتراط ذکورت کرده اند. عدهاى که به طور مشروح و مستدل در این باره بحث نمودهاند، برهان قطعى براى اشتراط مرد بودن ارائه نکردهاند(1) آنان گاهى به اجماع تمسک مىکنند که بر فرض تمامیت اتفاق واقعى همه فقیهان دین، احتمال استناد آنان به یک یا چند وجه دیگر که در مساله مطرح است مظنون مىباشد، و چنین اجماعى فاقد شرط حجیت واعتبار است، و گاهى به حدیث نبوى ضعیف استدلال مىکنند که خصوص ولایتبه معناى حکومت زن را مانع فلاح جامعه مى داند واگر زن واجد شرایط قضا از طرف ولى مسلمین منصوب گردد، مشمول چنان حدیث ضعیف نخواهد بود و گاهى از خبر ضعیف دیگر کمک گرفته مىشود که زن سمت قضا را نپذیرد و متولى آن نشود که احتمال استناد اصحاب فقاهتبه خصوص خبر مزبور تا جابر ضعف آن گردد، نیازمند به دلیل دیگر مىباشد، و زمانى نیز به آنچه ابن بابویه قمى (صدوقره) در پایان من لایحضره الفقیه به عنوان وصایاى رسول اکرم (ص) نسبتبه حضرت على… نقل نموده اعتماد مىشود، اصل حدیث (بخش مخصوص به قضاء زن) در وسائل (2) چنین آمده است: محمد بن على بن الحسین باسناده عن حماد بن عمرو، و انس بن محمد عن ابیه عن جعفر بن محمد عن ابائه فی وصیه النبى (ص) … قال: یا علی لیس على المراه جمعه، الى ان قال: ولا تولى القضاء. مرحوم مجلسى اول، مولانا محمد تقى (1070- 1003) در روضه المتقین (3) در عین احتمال قوت سند، ضعف برخى از رجال آن را محتمل مىداند ولى چنین مىگوید: مصنف (صدوقره) حکم به صحت آن کرده است و این حکم به صحتیا براى آن است که تواتر حدیث وصیت نزد او ثابتشده، یا مضمون آن متواتر مىباشد براى آن که اکثر مسائل آن در اخبار متواتر یا مستفیض یا صحیح از صادقین رسیده است. نکته اساسى که مربوط به متن حدیث مزبور مىباشد این است که برخى از احکام مندرج در آن غیر لزومى استیعنى یا مستحب استیا مکروه، و هرگز حرام یا واجب که حکم لزومىاند نمىباشد. و ظهور سیاق واحد شاید مانع استنباط حکم لزومى از چنین حدیث مرکب و ملفق و مختلط باشد، مطلب مهمى که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که در حدیث مزبور تکلیف شاق و صعب قضا از زن برداشته شده نه آن که او را از حق قضا محروم نموده باشد. غرض آن که پیام وصیت رسول اکرم (ص) به امیرالمؤمنین… سلب تکلیف براى سهولت کارهاى زن است نه سلب حق، و بین این دو مطلب فرق عمیقى است. محقق قمىره (1231- 1151) در جامع الشتات (4) بعد از نقل اشتراط ذکورت و دعوى اجماع بر آن چنین مىگوید: گاهى در اشتراط ذکورت، و… اشکال مىشود، زیرا علتى که براى آن ذکر مىشود از این که: «زنها غالبا توان قضا را ندارند، چون داورى بین متخاصمان نیازمند به بروز در جامعه و حضور در بین مردم بوده تا تشخیص متخاصمان و تشخیص شاهدان آنها ممکن باشد» . مطرد وشایع نبوده و در همه موارد چنین علتى موجود نیست، پس نمىتوان به نحو مطلق حکم به عدم جواز قضاء زن نمود مگر آن که اجماع مطلق منعقد شده باشد، آنگاه اضافه مىکند: شاید اجماع مزبور ناظر به اختیار ولایت ومنصب عمومى باشد و اما در حکومتهاى خاص ومقطعى، چنین اجماعى از ناقل آن معلوم نیست گرچه برخى از عبارتها آن را تحمل مىنماید. خلاصه آن که در برخى از امور حضور زن نارواست و امر او در آن نافذ نیست نظیر جایى که مستلزم تماس نامحرمانه با نامحرم و مانند آن باشد، اینگونه از موارد که سهم مختص مرد است داورى زن در آن صحیح نیست و اما در مواردى که مخصوص زنان استیا مشترک بین زن و مرد بوده یا مخصوص مردان مىباشد، لیکن مستلزم هیچ محذورى از قبیل تماس با نامحرم نمىباشد، دلیل روشنى بر اشتراط ذکورت یافت نمىشود، البته مشهور بین فقهاءقده همان اشتراط مزبور مىباشد، پس اگر اجماع مسلم در بین باشد، بحثى در آن نیست و گرنه منع زن از قضا به نحو کلى، مورد بحث و نقد است، زیرا هیچ محذورى در قضاء زن نسبتبه زنان با شهادت زن وجود ندارد، البته مطلب مزبور در جایى است که زن واجد همه شرایط قضا از جهت علم و عدل و مانند آن باشد. بنابراین اگر زن به مقام شامخ اجتهاد رسیده وداراى ملکه عدالتبود و شرایط دیگرى که در قضا و اوصاف قاضى معتبر است واجد بود و خواست تصدى قضاى زنان را با نصب از طرف فقیه جامع الشرایط که ولایت امر مسلمین و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده دارد، متعهد شود از نظر بزرگانى چون مقدس اردبیلى مانعى ندارد، بلى اگر کسى اجماع قطعى بر منع را (که احتمال استناد به برخى از روایات ضعیف یا وجوه اعتبارى قابل خدشه در آن راه نیابد) احراز کند، در این حال تصدى مزبور ممنوع مىباشد چه این که اگر از تصدى زن محذور اجتماعى یا مفسده اخلاقى لازم مىآید، تصدى آن جایز نخواهد بود. 1- جواهر الکلام، ج40، ص14. 2- کتاب القضاء، باب 2 از ابواب صفات القاضى. 3- ج 12، ص 4- 3. 4- ج 2، ص680، شرائط القاضی. پینوشتها :کتاب زن در آینه جلال و جمال صفحه 348 (نویسنده: آیه الله عبدالله جوادی آملی ) بحثی مختصر پیرامون سهام ارث زن : درباره ارث زن مىتوان گفت گرچه کمبود برخى از موارد سهام را امورى مانند تحمیل هزینه زندگى او بر شوهر و نیز تحمیل مهر بر همسر و اختصاص تحمیل دیه بر عاقله مرد نه زن (یعنى زن هرگز مسؤول دیه خطایى برادر و برادرزاده و مانند آن نخواهد بود) به عهده مىگیرد، لیکن توضیح کوتاهى پیرامون اصل ارث زن وبرخى از اقسام آن در این مبحثسودمند مىباشد. اولا معلوم باشد که زن مانند شوهر همراه با تمام طبقات ارث، حضور حقوقى دارد و در تمامى مرابت طبقهبندى شده ارث زن شوهر متوفى مانند شوهر زن متوفاه حضور دارد. ثانیا سهم زن گاهى مساوى سهم مرد است و گاهى کمتر از آن و زمانى نیز بیشتر از سهم مرد قرار دارد، اینچنین نیست که در تمام انحاء ارث سهم زن کمتر از سهم مرد باشد. مواردى که زن همتاى مرد ارث مىبرد و نه کمتر از آن، عبارت است از: 1 – پدر ومادر میت: در صورتى که میت فرزند داشته باشد که هرکدام از ابوین سدس (یک ششم) مىبرند و سهم پدر در خصوص فرض مزبور از مال فرزند، بیشتر از سهم مادر نیست. 2 – کلاله مادرى یعنى برادر وخواهر مادرى میت که به اندازه مساوى ارث مىبرند نه با تفاوت، به طورى که خواهر مادرى میت معادل سهم برادر مادرى میت ارث مىبرد نه کمتر از آن و آیه 12 – 11 سوره نساء دلیل این دو حکم است چنانکه وسائل الشیعه باب3 و باب 8 از ابواب میراث الاخوه والاجداد حکم کلاله را تعرض نموده است. واما مواردى که زن کمتر از مرد ارث مىبرد، مانند: دختر که کمتر از پسر ارث مىبرد و مانند کلاله پدرى و مادرى یعنى برادر و خواهر پدرى و مادرى میت که در این صورت نیز زن یعنى خواهر میت نصف سهم مرد یعنى برادر میت که داراى فرزند نباشند ونیز تفاوت ارث دختر و پسر و آیه 176 که پایان سوره نساء استعهدهدار بیان تفاوت ارث کلاله پدر ومادرى یا پدرى میت مىباشد(1) البته گاهى نقص ارث متوجه سهم کلاله پدرى مىشود در این مورد سهم زن همچنان محفوظ است و سهم مرد محذوف و منحجوب مىباشد. لیکن هیچگاه نقص سهم متوجه کلاله امى نمىشود. (2) اما مواردى که سهم زن بیش از سهم مرد مىباشد، مانند: موردى که میت غیر از پدر و دختر وارث دیگر نداشته باشد که در اینجا پدر سدس (یک ششم) مىبرد ودختر بیش از آن. و مانند: موردى که میت داراى نوه باشد و فرزندهاى او در زمان حیات وى مرده باشد که در اینجا نوه پسرى سهم پسررا مىبرد ونوه دخترى سهم دختر را (نصیب من یتقرب بالمیت) یعنى اگر نوه پسرى دختر باشد ونوه دخترى پسر باشد در این حال آن دختر دو برابر این پسر مىبرد، گرچه منشا این تفاوت همان تفاوت ارث دختر و پسر مىباشد،
[یکشنبه 1398-12-11] [ 07:13:00 ب.ظ ]
|