نقش نظام های خودکنترلی و بازداری/ فعال ساز رفتاری به عنوان عوامل زمینه ساز در آمادگی فرد برای ابتلا به مشکلات رفتاری و هیجانی و مهمترین مهارت های که مشخصه بهنجاری و سازگازی فرد است که در سال های اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است. هدف از این مطالعه مقایسه خودکنترلی و سیستم بازداری/ فعال ساز رفتاری در افراد نابینا و عادی بود. این مطالعه‌ی توصیفی- مقطعی بر روی 40 نفر نابینا و 40 فرد عادی همتا از نظر جنس، ترتیب تولد و تحصیلات انجام گرفت. برای جمع آوری اطلاعات از پرسشنامه خودکنترلی تانجنی و مقیاس بازداری/ فعال سازی رفتار کارور و وایت استفاده گردید. داده ها با روش­های آماری آزمون t مستقل و تحلیل واریانس دو عاملی تجزیه و تحلیل شد. در مطالعه ی حاضر 5/57 درصد از شرکت کنندگان را مردان و 5/42 درصد را زنان تشکیل داده اند. 35 درصد نمونه مورد مطالعه دارای تحصیلات دیپلم بوده اند. همچنین میانگین سنی شرکت کنندگان 70/26 گزارش شد. تجزیه و تحلیل داده ها نشان داد بین نمره سیستم بازداری/ فعال ساز رفتاری نابینایان و افراد عادی تفاوت معناداری وجود دارد(001/0P<). بین نمره خودکنترلی نابینایان و افراد عادی تفاوت معناداری وجود ندارد(05/0P>) و متغیرهای دموگرافیک نیز از تاثیر معناداری بر خودکنترلی و سیستم بازداری- فعال ساز رفتاری برخوردار نیستند(05/0P>). با توجه به یافته های این پژوهش به نظر می­رسد که سیستم بازداری- فعال سازی رفتار نابینایان از حساسیت بالاتری برخوردار است لیکن خودکنترلی رفتار به عواملی غیر از حساسیت سیستم بازداری/ فعال سازی مربوط می­شود.

کلمات کلیدی: نابینا، خودکنترلی، سیستم بازداری/ فعال ساز رفتاری
 فصل اول:
کلیات پژوهش
 
1-1 مقدمه
این عقیده که حالت های روانی می توانند بر کنش های بدن انسان تاثیر بگذارند، سخن تازه ای نیست. توجه به مفایم ذهن- بدن[1] از زمان های قدیم شروع شده و توسط متفکرانی چون بقراط[2]، سقراط[3]، ارسطو[4] و افلاطون[5] مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان مثال در حدود چهار صد سال قبل از میلاد مسیح، بقراط پزشک یونانی، نظریه مزاج ها را در مورد شخصیت و آسیب دیدگی روانی مطرح کرد، سقراط نیز معتقد بود همان طور که تلاش برای درمان چشم بدون سر و درمان سر صحیح نیست، به همان نسبت نمی توان بدن را بدون در نظر گرفتن روح درمان کرد.
در دهه 1960 پزشکی روان تنی به نظریه ها و رویکرد های جدید متمرکز شد. این نظریه ها بر روابط بین عوامل زیستی- روانی- اجتماعی در رشد و دوره بیماری تاکید دارند. در این الگو که الگوی زیستی- روانی- اجتماعی نامیده می شود، انسان به عنوانی موجودی چند بعدی نگریسته می شود، که هر یک از ابعاد زیستی، روانی و اجتماعی به صورت نظام های فرعی متعامل عمل می کنند(جانسون و همکاران[6]، 2003). برخلاف مدل بیماری که صرفا به عوامل زیستی توجه دارد، این مدل سلامت شخص را در گروه تعامل پیچیده عوامل زیستی، روان شناختی و اجتماعی می داند.
پیش بینی های اخیر بیان می کنند که نزدیک به 45 میلیون نفر در سراسر جهان بر طبق تعریف سازمان جهانی بهداشت (WHO) نابینا هستند و 135 میلیون نفر از لحاظ بینایی ناتوان بوده و نیازمند کمک های اجتماعی، روانشناختی و اقتصادی می باشند(تیلفورس[7] و همکاران، 1999 ؛ آتبو[8] و همکاران، 1996). بیش از 90 درصد کل افرادی که از لحاظ بینایی ناتوان و یا نابینا هستند در کشورهای در حال توسعه زندگی می کنند(تابارا[9] و همکاران، 2005 ؛ یانکسو[10]، 2002). سازمان جهانی بهداشت اعلام نموده که در صورت ادامه روند کنونی هر ساله حدود 1 تا 2 میلیون نفر به جمعیت نابینایان دنیا افزوده خواهد شد، به­ طوری که تا سال 2020 تعداد نابینایان به دو برابر افزایش خواهد یافت(تابارا، 2001). افراد با آسیب بینایی مشکلاتی را در ارتباط با دنیای بیرون تجربه می کنند که باعث ایجاد محدودیت در برقراری ارتباط و تعامل با دیگران می شود. آسیب بینایی در افراد به ویژه درکودکان موجب عدم توازن شناختی، عاطفی، زبانی، اجتماعی و حرکتی می شود. تاخیر در مهارت های مذکور، منجر به تاخیر در تحول اجتماعی می شود و امکان تعامل سالم با دیگران را از فرد آسیب دیده بینایی می گیرد (کریمی درمنی، 1385).
در طی چند دهه گذشته سلامت به عنوان یکی از حقوق اساسی انسانها و یک هدف اجتماعی در جهان شناخته شده است، که در این میان خودکنترلی و سیستم بازداری- فعال ساز رفتاری (کارور و وایت[11]،1994) دو فاکتور تعیین کننده در توانایی سازماندهی و سازگاری محیطی، بهزیستی روانشناختی و سلامت عمومی فرد بوده، که مورد توجه گسترده از سوی روانشناسان سلامت واقع گردیده است. از طرفی نقش نظام های خودکنترلی و  بازداری/ فعال سازی رفتار به عنوان عوامل زمینه ساز در آمادگی فرد برای ابتلا به مشکلات رفتاری و هیجانی درسالهای اخیر بسیار مورد مطالعه قرار گرفته است. یکی از مهمترین مهارت ها که مشخصه بهنجاری و سازگازی فراد است، برخورداری از صفت خودکنترلی (خودنظارتی) است. افرادی که می توانند هدف های واقع گرایانه را اولویت بندی کنند و در زمان تصمیم گیری میان عواطف و عقل تعادل برقرار کنند، خود کنترل هستند (آقایار و شریفی درآمدی، 1389).
خودکنترلی بیانگر میزان مطابقت ویژگی های رفتاری خود با شرایط و موقعیت موجود است. مفهوم خودکنترلی که در سال1974 توسط اشنایدر[12] گسترش یافت، به این معنی است که یک شخص در موقعیت خود چه قدر انعطاف پذیر یا چه قدر پایدار است(کاشال و کوانتس[13]، 2006). چندین مطالعه اثر خودکنترلی را در محل کار بررسی کرده و به این نتیجه رسیده اند که افراد با خودکنترلی بالا بیشترین مهارت اجتماعی را دارند(دای و کلیدوف[14]، 2003). ظرفیت انسان برای اِعمال خودکنترلی،  به طور بحث انگیزی یکى از قدرتمندترین توانایی‌ها و موجب سازگاری سودمند در روان انسانى است. افراد وقتى بتوانند  بین خود و محیطشان هماهنگی و سازگاری مطلوبی ایجاد کنند، شاداب‌ترین و سالم‌ترین شرایط را خواهند داشت و سازگاری مى‌تواند اساساً با تغییر دادن خود در جهت تطابق با جهان پیرامون، بهبود یابد(راث بلوم[15] و همکاران، 1986). علاوه بر این، توانایی خودکنترلی برای اجتناب از تکانه‌های ضداجتماعى و همنوا شدن با نیازهای زندگى گروهى که از نشانه زندگى متمدن است را فراهم مى‌کند. حتی امروزه به نظر می‌رسد، بسیاری از مشکلات عمده فردی و اجتماعی، ناشی از نقص در خودکنترلی باشد (بامیستر[16] و همکاران، 1994).
لوگ[17] (2010) خود کنترلی را اینگونه تعریف می کند: پرداختن به رفتارهایی که پاداش درنگیده، ولی بیشتر به دنبال دارد. خود کنترلی را می توان از ابعاد گوناگونی نگاه کرد. برای مثال خودکنترلی را به عنوان «تاخیر خشنودی» و از نظر عملیاتی طول زمانی که فرد برای رسیدن به پیامد ارزشمندتر ولی دیر آینده منتظر می ماند، توصیف کرده اند (رودریگرز[18]، 1989). از این رو انتظار می رود بخش قابل توجهی از آسیب شناسی روانی نابینایان به خود کنترلی مربوط می شود. از طرفی یکی از موضوع هایی که امروزه، ذهن پژوهشگران حیطه ی روان شناسی سلامت را به خود مشغول کرده است، رابطه ی بین ویژگی های شخصیتی و ابتلا به بیماری های روانی و جسمانی است. برخی از روانشناسان، به این نظر علاقه نشان می دهند که شخصیت، مبتنی بر عملکرد دستگاه عصبی است.

1-2  بیان مسأله
امروزه بهبود کیفیت زندگی افراد ناتوان جسمی به عنوان یک هدف بازتوانی به شمار می رود. نارسایی خودکنترلی با مفهوم تکانشگری و اضطراب رابطه دارد و نشانگر ناتوانی در تفکر در مورد پیامد رفتاراست. تفکر در مورد پیامد ولی عمل براساس خشنودی آنی به رفتار بدون پیش بینی منجر می شود. نوجوانان وقتی خودکنترلی را به کار میگیرند که بخواهند به هدف بلند مدتی دست بیابند. برای این منظور نوجوان باید از لذت غذا، پول خرج کردن و . چشم پوشی کند. این کار را از طریق مهار وسوسه های دروغ گفتن، فرار از قولی که داده اند و نیز آرام ساختن خود به علت ناکامی به دست آمده انجام می دهند(گاتفردسون[19]،1990). خودکنترلی به معنی سرکوب کردن هیجانات واحساسات نیست. برعکس خودکنترلی یعنی اینکه ما یک انتخاب برای چگونگی ابراز احساساتمان داریم و چیزی که مورد تاکید است، روش ابراز احساسات است به طوری که جریان تفکر را تسهیل کند (گلمن[20]، 1995). هرچه خودکنترلی بالاتر رود کیفیت زندگی بهبود می یابد. مطالعات انجام شده (بلکلی[21]و همکاران، 2003 ؛ بارن[22]، 1989؛ بریک[23] و همکاران، 2005 ؛ کاشال و کوانتس، 2006)، بین خود کنترلی با تعارض، رفتار، شخصیت، سلامت و بهزیستی روانی ارتباط معناداری نشان دادند.
تحقیقات انجام شده در این زمینه نشان دادند که مردان نسبت به زنان خودکنترلی بالاتری دارند (اشنایدر، 1974). یکی از مهمترین مهارت ها که مشخصه سلامت و بهزیستی روانی افراد است، برخورداری آنها از صفت خودکنترلی است. افرادی که می توانند هدف های واقع گرایانه را اولویت بندی کنند و در زمان تصمیم گیری میان عواطف و عقل تعادل برقرار کنند، خود کنترل هستند(آقایار و شریفی درآمدی، 1385). ساسمن[24] و همکاران (2003) در پژوهش خود که با یک نمونه1050 نفری انجام گرفت نشان دادند، که بین مصرف سیگار، الکل، ماری جوانا و دیگر مواد با خودکنترلی پایین رابطه منفی معنی دار وجود دارد.
آدابرادوتیر و رافنسون[25] (2002) نیز در مطالعه ای طولی نشان دادند، افرادی که رفتارهای ضد اجتماعی بیشتری دارند در مقایسه با افراد عادی، سطح خودکنترلی کمتری دارند و در خطر بیشتری برای مواجهه و سوء مصرف مواد و الکل قرار دارند. در واقع خودکنترلی یکی از مشکلات اصلی افراد با اختلال روانشناختی و نقایص جسمانی است. به بیان دیگر، می توان گفت که افراد با اختلال روانشناختی (مانند کاستی توجه- بیش فعالی) و نقایص جسمانی(مانند نابینایی) همانند افراد دیگر هستند، با این تفاوت که افراد دیگر می توانند رفتار خودشان را با توجه به شرایط و موقعیت های زمانی و مکانی تنظیم و کنترل کنند، اما افراد با اختلال روانشناختی- جسمانی قادر به مهار رفتار خود و پیش بینی عواقب رفتار خود نیستند و یا در کنترل رفتار خود از ضعف قابل توجه ای برخوردارند. به طور کلی افراد با مشکلات روانشناختی و جسمانی در کنترل خود مشکل دارند و در مقایسه با فراد عادی از خودکنترلی پایین تری برخوردارند. همچنین نتایج مطالعات متعدد نشان می دهد با آموزش مهارت های کنترل خود می توان بسیاری از مشکلات آنان را کاهش داد(به پژوه و همکاران، 2000).
از طرفی چندین دهه است که صاحبنظران تلاش کرده اند تا برای تبیین سبب شناسی حالت های روانشناختی نظیر اضطراب نظریه یا الگویی ارائه دهند یکی از الگوهای ارائه شده سیستم بازداری و فعال ساز رفتاری است، دو سیستم بازداری و فعال ساز رفتاری بخشی از اسانس نوروبیولوژیکال رفتار و عاطفه هستند و اساس انگیزشی پایه ای برای تفاوت های فردی در رفتار، خلق و عاطفه فراهم می سازند. صفات انعکاس دهنده سیستم فعال ساز صفات تکانشوری و صفات انعکاس دهنده سیستم بازداری صفات اضطرابی هستند. سیستم فعال ساز به نشانه های پاداش بدون تنبیه و فرار از تنبیه حساس است و سیستم فعال ساز به عواطف مثبت و هیجان های مثبت(امید، سرخوشی، شادکامی) رابطه دارد (ویلسون و همکاران[26]، 2000). به اعتقاد بارکلی (1997) بازداری رفتاری، فرآیندی عصب-  شناختی است که به افراد کمک می کند تا پاسخ درنگیده بدهند. بازداری رفتاری سه فرآیند به هم پیوسته را دربر می گیرد.:1- بازداری پاسخ یا رویداد غالبی2- توقف پاسخ جاری و ایجاد فرصت درنگ در تصمیم گیری برای پاسخ دادن یا ادامه پاسخ 3- حفظ دوره درنگ و پاسخ خود فرمان که اتفاق می افتد.
الگوهای بازداری رفتار بر اندازه ­گیری و بررسی بازداری رفتاری در مقایسه با سازه­هایی چون توجه، که احتمالاً قدرت تمایز بالایی برای تشخیص افراد با اختلالاتی چون عدم توانایی در تکلم و نابینایی دارد، تاکید می­ کند. درمان مبتنی بر الگوی بازداری رفتاری بدین گونه است که  نارسایی مرکزی این دسته از افراد زمان است و آن­ها نمی­توانند فضاهای خالی بین رویدادها را به خوبی مشاهده کنند و بدین معنی که آنان دارای نزدیک بینی یا کوری زمان هستند. بازداری و فعال سازی رفتار، به عنوان دو سیستم پاسخ دهی با متغیر خلق یا عاطفه در ارتباط است. براساس فرضیه تجانس- خلق می توان گفت که فرد ترجیحاً محرک­هایی را پردازش می­ کند که با حالت خلق فعلی وی سنخیت دارد. بنابراین، عاطفه مثبت، اساس و پایه   ادراک های خوشایند، توجه و تفسیر مثبت است و سبب یادآوری ماده های خوشایند و مثبت بیش­تری از حافظه می­گردد. در مقابل، عاطفه منفی با ادراک های ناخوشایند و یادآوری ماده های منفی حافظه در ارتباط است (راس[27] و همکاران، 2002).
حساسیت نظامهای بازداری و فعال ساز رفتاری درنظریه گری به نقل از کارور و  وایت منعکس کننده تفاوتهای فردی از حساسیت نظام عصب شناختی زیر بنایی افراد در پاسخ به نشانه های محیطی می باشد (کارور و وایت ،1994). پیامدهای فعالیت نظام بازداری عبارت از اختلال در رفتار فعلی، خلق منفی، سوگیری توجه به سمت منابع تعارض و افزایش برانگیختگی است. این پیامدها موجب می شود تا فرد با اجتناب از منبع تهدید، تعارض خویش راحل کند. در قلمرو روانشناسی تحولی، بازداری رفتاری، نوعی گرایش در افراد است که موجب اختلال در رفتار جاری وی شده، فرد در هنگام مواجهه با افراد یا موقعیت های نا آشنا با خودداری و کناره گیری واکنش نشان می دهد (کجن[28] و همکاران، 1987). پیامد سیستم بازداری- فعال سازی رفتار عبارت از: تقویت رفتار فعلی، خلق مثبت، سوگیری توجه به سمت منبع پاداش و افزایش برانگیختگی می باشد. این پیامدها رفتار پاداش گرفته را حفظ و تقویت کرده، تماس فضایی و زمانی با پاداش را نزدیک تر می سازند(اسمایلی و جکسون[29]، 2007). همچنین نتایج برخی تحقیقات نشان می دهدکه برخی از اختلال های روانشناختی را می توان به وسیله فعالیت این دو نظام تبیین کرد.
نتایج بررسی گری[30] (1990) نشان داد، این سیستم های مغزی -رفتاری اساس تفاوت های فردی می باشند و فعالیت هر یک از آنها به فراخوانی واکنش های هیجانی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...