مبحث سوم : موضوع روش‏شناسى چنانکه پیشتر نیز اشارت رفت ؛ روش‏شناسى ، شناخت شیوه‏هاى اندیشه و راه‏هاى تولید علم و دانش در عرصه‌ی معرفت بشرى است و موضوع این دانش، روش علم و معرفت است، و روش در ارتباط مستقیم با عواملى نظیر موضوع معرفت، هدف معرفت و هستى‏شناسى و معرفت‏شناسى‏اى است که معرفت بر اساس آن شکل مى‏گیرد. معرفت خصوصا اگر کاربردى باشد، در روش خود از نظریه‏اى که مبتنى بر آن است نیز تأثیرپذیر مى‏باشد.[138] آنچه که به موضوع روش شناسی اعم از توصیفی و دستوری ، تراز اول و تراز دوم ، تقید می بخشد و آن را با موضوع معرفت و ابژه های شناخت متناظر می سازد ، افزون بر تعلقات سه گانه ای که هابرماس برای علوم اثباتی ، تفهمی و انتقادی بر می شمارد ؛ مدعیات مبنایی و فلسفی روش شناسی های علمی [139]است که هر مکتب علمی ، به فراخور پیشفرض هایی که بر می گزیند و پیش فهم هایی که اختیار می کند ، الزامات و تبعاتی برای سطح روش شناختی علم اجتماعی می آفریند که در ذیل به این موضوع  خواهیم پرداخت . تجویزگرایان روش شناختی ، با نگاهی معطوف به غایت و مبانی علم ، و با متدی منطقی و دستوری برای دانشمندان ، نسخه ای تجویز می کنند که به فرض تبعیت دانشمند از روش شناس و فیلسوف علم ، کامیابی و توفیق نصیب آنان خواهد شد . در حالی که توصیف گرایان روش شناختی ، فارغ از بایستگی های روش شناسی ، صرفا به کاوش در علوم درجه اول پرداخته و از این رهگذر ، به استخراج روش شناسی های عالمان که در تحقیقات علمی خود به کار بسته اند ، اهتمام می ورزند . البته این تمام ماجرا نیست ؛ چرا که دلالت ها و تبعات گریزناپذیر فعالیت علمی دانشمندان که فارغ از اراده فردی و مقتضای جستجوگری عالمانه است در روش شناسی های درجه دوم نمود یافته و به هر ترتیب در تدارک روشمند بازی علم به کار گرفته می شود . [140] مبحث چهارم : مدعیات مبنایی و فلسفی روش شناسی های اجتماعی – حقوقی در روش شناسی قیاسی ، آنچه که برای روش شناس اهمیت دارد ، اعتبار استدلال و برهان عرضه شده است که « معمولا بین ضرورت یا امکان منطقی که ناظر به رابطه بین گزاره ها است و ضرورت یا امکان مادی که ناظر به رابطه بین اشیااست خلط می شود . قواعد منطق ، ناظر به رابطه صوری بین گزاره ها است ، نه رابطه بین گزاره ها و جهان واقعی یا رابطه بین موضوعات مادی . استدلال معتبر ، استدلالی است که در آن پذیرش مقدمات به انکار نتایج نیانجامد ؛ اما اینکه استدلالی معتبر است یا خیر ؛ جدا از این سوال است که آیا رابطه اش با جهان واقعی ، صادق یا کاذب است .» [141] این دوگانگی و تمایز مقام صدق از مقام حقیقت[142] ، پیشفرض اساسی همه روش شناسی های اثبات گرا  و تحلیلی است که تناظر با واقع را در شمار خصلت های بنیادین معرفت حقوقی بین المللی نمی پندارند ؛- عینیت گرایی منفعل[143] –  بلکه صرفا تا آنجا سودای واقع نمایی در سر می پرورند که هم- سازگاری گزاره های حقوقی از حیث اصول و قواعد صدق منطقی مقدم بر تناظر حقایق و اعتبارات حقوقی با واقعیت عینی و انضمامی جهان پدیداری حقوقی  است . نکته دیگر اینکه بر پایه پیشفرض های پارادایم اثبات گرایی با فروکاستن تمایز و تفاوت های سرشتین و بنیادین میان ابژه های اجتماعی – حقوقی با پدیدارهای طبیعی و به تبع آن با انکار قصد و ارده انسان به مثابه سوژه ای که در مقام ابژگی و مطالعه نیز متمایز از طبیعت و عناصر صرف طبیعی است ، با کوفتن بر طبل وحدت روشی علوم ، تقلیل گرایی هستی شناختی را سامان می دهند که بارزترین نمود آن در ساحت روش شناسی حقوقی ، همسانی طبیعت و جامعه و استفاده از الگوی غالب و مسلط روش شناسی های علت کاو و سبب اندیش در حوزه علم حقوق بین الملل و نظام حقوقی متناظر با آن است که در واقع چیزی جز تجلی خواست دولت به مثابه پدیدار برتر حیات اجتماعی نیست . در روش شناسی های نسل سوم ، اعم از دلیل کاوی که فهم عقلانیت  نهفته در بن مایه کنش های جمعی – حقوقی منظور اصلی و در روش شناسی های معناکاو که فراتر رفتن از قصد قانونگذار و عدم قطعیت معنای گزاره ها و هنجارها – قاعده ها و هم آمیختگی افق های تکوین و تاویل قواعد در فرایند تفسیر مطمح نظر است ؛ در کنار روش شناسی های تحلیل گفتمان انتقادی و بینا متنیت حقوقی ؛ مدعیات مبنایی  و تنقیح ناشده ای در میان است که در جایگاه مناسب خود در همین پایان نامه – بخش دوم و فصل های سه گانه آن – مطالعه خواهد شد که فرجام  سخن ، اشعار به این گزاره روش شناختی است که بدون فلسفه ورزی و تامل در بنیادهای معرفتی و روش شناختی روش علمی علوم اجتماعی و حقوق بین الملل ، به درستی نمی توان مرزی میان علم – غیر علم و علم – شبه  علم  ، علم – خرافه ، و در نهایت علم – اسطوره و افسانه ترسیم نمود . جستار دوم : رهیافت های روش شناختی و سنت های روش شناسانه مبحث نخست : رهیافت اثبات گرا در رهیافت اثبات گرا – تجربه گرا ؛  « روش شناسی ، اصولا عبارت است از : شناخت شیوه های اندازه گیری متغیرهای مطرح در یک تحقیق .» [144] به این صورت که پژوهشگران در هر گونه فرایند پژوهشی ، با تبعیت از الزامات روش شناختی روش تحقیق خود « گاهی متغیری را از طریق مشاهده حضوری و زمانی به شیوه پیمایشی و با بهره گرفتن از فنون پرسش و پاسخ اندازه می گیرند و در صورت فراهم بودن شرایط ویژه مورد نیاز ، آزمایش ، شیوه دقیق تری است که متغیرها را می سنجد .» [145] در حوزه علوم انسانی و به ویژه مطالعات تاریخی و فرهنگی که نقدهای درونی و بیرونی ناظر به تشخیص اصالت منابع و صحت داده ها اهمیتی روزافزون دارد «در برخی موارد نیز می توان از طریق تحلیل اسناد و متون یا بررسی آمار و ارقام ؛ متغیرها را اندازه گیری کرد. » [146]در تحقیقات چند متغیره و پیچیده « البته بجز موارد خاصی که در آن تنها یک روش معین برای اندازه گیری متغیر یا متغیرهای یک تحقیق به کار می رود ، دقیق ترین شیوه اندازه گیری با به کار گرفتن روش گزینشی ، که ترکیبی از روش های مختلف است انجام می شود ؛ بدین ترتیب که هر جا مقتضی باشد ، از بخشی از یک روش تحقیق ، که برای اندازه گیری متغیر مناسب تر است ، استفاده می شود .» [147] مبحث دوم : رهیافت قیاسی – عقلانی این رهیافت ، با فرض سرشت منطقی جهان اجتماعی ، در صدد فهم و شناخت عقلانی پدیدارهای جمعی و استخراج قواعد کلی و جهانشمول حاکم بر رفتار انسان در حوزه های متنوع کنش و بینش است . در تاریخ روش شناسی ؛ مبدعان این اندیشه ، سقراطیان و به ویژه افلاطون[148] و ارسطو هستند که با تاسیس نظام تفکر در قالب منطق صوری ، با تمسک به متد جوهری– ذات اندیشانه  و روش قیاسی ماهیت گرایانه در چارچوب یک الگوی عقلی زمینه تحلیل گزاره های عقلانی علم را فراهم آوردند ؛ به گونه ای که در تفکر باستانی و حتی در سراسر قرون وسطی و با استثنائاتی چند ، حتی در  حوزه معرفتی تمدن ایرانی – اسلامی زمینه برخورد تجربی ، روشمند و تغییر آفرین و تمدن ساز با مسائل معرفتی و زیان بار تر از همه با ابژه های طبیعی از آدمی سلب و اتکاء صرف به توانمندی معرفتی عقل بر حوزه های علوم فلسفی ،  طبیعیات ، فرهنگ و دین شناسی سایه افکند .[149] شکل اصیل این سازه روش شناسی از طریق ترتیب دادن قیاس های منطقی به شیوه ارسطویی مسبوق به سابقه است که نمود بارز سلطه فلسفه عقل گرای یونانی بر قلمرو روش شناسی پیشا علمی است . در عصر نوزایی نیز ، به رغم سلطه روزافزون تجربه گرایی روشی بر ساحت علوم طبیعی و حتی با ظهور اثبات گرایی کلاسیک  و منطقی ، با تسری و تعمیم روش های مالوف در حوزه طبیعت به حیطه جامعه و کنش بشری ، عقل گرایی در حیطه روش و روش شناسی نیز به موازات ظهور فلسفه های جدید و فیلسوفان نامداری که با ایده عقل و عقل گرایی چون دکارت ، اسپیوزا ، لایب نیتس ، مالبرانش ، کانت ، و حتی در زمینه ها و ابعادی متفاوت چون کارل ریموند پوپر ، به ترسیم نقشه راه معرفت در رقابتی نفس گیر در معرکه مشاهده – رصد و آزمایش با حدها و رسم های منطق – قیاس و ضابطه اهتمام می ورزیدند ، روش عقلانی به شیوه ای تازه بازتعریف و بازسازی شد که داستان این ماجرای پر دستان و پر افسون در جای مناسب خود [150]خواهد آمد . مبحث سوم : رهیافت استقرایی – تجربی[151] ناکارآمدی و ضعف و فتور روش شناسی عقل گرا که بر شالوده کل گرایی و استخراج گزاره های خاص از بطن حقایق منطقی و گزاره های عام استوار بود ؛ سرانجام با تغییر در پارادایم معرفتی کلاسیک که همه چیز با معیار عقل و ضرورت های منطقی سنجیده می شد ، بر محققان آشکار شد . به تعبیر کارل مارکس ؛ ایده تغییر جهان به جای تفسیر جهان نشست [152]و به تبع آن ، سازه های روش شناختی استقرایی پدید آمدکه فارغ از تبیین منطقی طبیعت ، سودای سلطه بر جهان مادی و فهم روشمند سپهر پدیداری را در سر می پروراند . با این حال توسعه و تکامل واقعی این رهیافت تجربی مسلک ؛ متعاقب ظهور و بسط و فراگیری و جهانروایی علم طبیعی تجربی اتفاق افتاد که درنهایت در ذیل مدل وحدت روش شناختی مجموعه علوم بشری – از مدعیات خام اثبات گرایان منطقی و حتی اجتماعی –  زمینه تفوق روش شناسی علوم طبیعی بر سپهر مطالعات اجتماعی و حقوقی فراهم گردید . این رهیافت ، با تکیه بر پیشفرض های تنقیح نشده ای چون یگانگی روشی مجموعه علوم بشری ، تجربه گرایی ، تکیه بر استقرای ناقص ، به ویژه در مقام اکتشاف ، ذره گرایی و تقلیل گرایی در سطوح تحلیل علم ، چنان سیطره و سیادتی در علوم طبیعی و علوم اجتماعی اثباتی به دست آورد که تا ظهور ویکو و گفتمان های روش شناختی غیر اثبات گرایانه ، معارض و رقیب موثر و بنیان افکنی برای آن نه تصور می شد و نه روش شناسان علوم اجتماعی به ارائه بدیلی پرتوان و مدعی برای آن اهتمام می ورزیدند . مبحث چهارم : رهیافت روش شناختی پسا تجدد[153] در حیطه روش شناسی ، پسا تجدد گرایان[154] ، بیمناک از آسیب رساندن به تفاوت ، خود را به یک رشته راهبردها – استراتژی – و فنون فروپاشی و یا شالوده شکنی و ساختار شکنی محدود می کنند ؛ بنابراین ، اهداف آنها متواضعانه است : متوقف کردن موقت خشونت فرا روایت های مدرنیستی و بازپرسی از آنها از طریق جلب توجه به « دیگرهایی » که به نوعی ساکت اند . روش شناسی واسازانه ی پسا مدرنیسم ، فنونی را در اختیار پسامدرنیست ها قرار می دهد ، تا ضدیت خود را با دوگانه باوری های سلسله مراتبی نشان دهند ، بدون اینکه با تردیدگرایی روش شناختی آنان و ترس آنان از گذشتن از مرز سازه شکنی – بازسازی ، ناسازگار باشد .[155] البته تکثر گرایی روشی ، و حتی در مواردی نفی و انکار هرگونه روش متمایز و تثبیت شده ، از یک طرف ظرفیت های متنوعی در اختیار عالمان و اندیشمندان پسا مدرن نهاده است که عبور از تنگنای طبیعت گرایی روش شناختی به فراخنای کثرت ها و دگر بودگی های مقولات روشی و روش شناختی در حوزه علوم اجتماعی از جمله تبعات نوظهور و آزمون ناشده این گسست معرفتی و پرهیز از تقلید صرف از میراث روشی مدرنیته است . با این حال ، گاهی ابر متراکم آشفتگی های روشی  بر انضباط علمی و حدهای معرفتی علوم اجتماعی چنان سایه افکنده است که  تشخیص علم از شبه علم به مدد معیار روش ، بعضا امکان ناپذیر می نماید . [156]


lass="entry-footer">Edit“تحقیق درباره تحلیل گفتمان انتقادی، مطالعات اجتماعی”
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...