از سوی دیگر برخی محققان، مثل پاول به بررسی «زندگی خوب و انسان خوشبخت»، تیموتی به «نقش دین در زندگی روزمره مردم انگلیس»، بوسنیتز به «اهداف هدایت شده زندگی» بولن به «زندگی به عنوان یک تکنیک» هالستید، و پیک به «شهروند خوب بودن و رابطه آن با تعلیمات اخلاقی» اینجلس به «رابطه فرهنگ و زندگی روزمره» و شو به «چالش‌های عینی زندگی در خانواده‌ها در چارچوب نظریه درمانی روان نمایش‌گری پرداخته‌اند (به نقل از فاضلی، 1382: 69). وبلن (1386) انگیزش های اجتماعی برای رفتار رقابت آمیز و چشم و هم‌چشمی را پایه و اساس تبیین پدیده مصرف مدرن قرار می دهد وبا طرح مفهوم طبقه تن آسا، مفهوم تمایز طبقاتی که در مصرف تجلی پیدا کرده است را مطرح می کند و قدرت مالی و ثروت را مبنای افتخار، منزلت و جایگاه اجتماعی می داند. البته وی نقش ذخیره کردن ثروت در کسب افتخار را ضعیف تر از نمایش دادن آن می داند و معتقد است که برای به دست آوردن و حفظ اعتبار، فقط داشتن ثروت یا قدرت کافی نیست بلکه ثروت وقدرت باید نشان داده شود، زیرا اعتبار فقط با آشکار کردن آن‌ها به دست می آید. به نظر او افراد ثروتمند در جوامع کوچک از طریق فراغت خود نمایانه و در جوامع بزرگ و شهری از طریق مصرف خود نمایانه و نمایشی، ثروت خود را به نمایش می گذارند. وی به اصل و قانون ضایع کردن تظاهری در جریان مصرف نمایشی اشاره می کند که منظور مسابقه و رقابت برسر هر چه بیشتر پول خرج کردن است. وی پدیده مد را مختص به طبقه بالایی می داند که می خواهند نشان دهند که برای کسب درآمد مجبور به کار کردن نیستند. او یکی از بهترین زمینه های مصرف نمایشی و ضایع کردن تظاهری را مصرف لباس می داند. پترسون معتقد است که در دوران جدید الگوی مصرفی بروز کرده است که دیگر اعضای طبقات بالا خود را به داشتن یک الگوی مصرف مشخص محدود نمی کنند. او این الگوی مصرف را «همه کاره بودن» می خواند. در چنین الگوی مصرف جدیدی، طبقات بالا از همه انواع فرهنگ وهنراستفاده کرده و به سلسله مراتب ژانرهای فرهنگی بی اعتنا هستند. ملاحظات زیبا شناختی که بر مبنای معیارهای فردی تعریف می شوند هدایت کردن زندگی و داوری سلیقه ها را بر عهده می گیرند.وی چنین تحولی را «زیبا شناختی شدن زندگی روزمره» می‌خواند (فاضلی، 1382: 93). اما می توان در بحث سبک زندگی به دیدگاه های بوردیو نیز اشاره داشت. بوردیو در باره شکل گیری سبک های زندگی نظریه ای منسجم ارائه داده است. مطابق مدلی که او ارائه کرده است شرایط عینی زندگی و موقعیت فرد در ساختار اجتماعی به تولید منش خاص منجر می شود و منش دو دسته نظام است. نظامی برای طبقه بندی اعمال و نظامی برای ادراکات و شناخت‌ها (قریحه ها). نتیجه نهایی تعامل این دو نظام سبک زندگی است. سبک زندگی همان اعمال و کارهایی است که به شیوه ای خاص طبقه بندی شده و حاصل ادراکات خاص هستند. همچنین سبک زندگی تجسم یافته ترجیحات افراد است که به صورت عمل در آمده و قابل مشاهده هستند. الگویی غیر تصادفی که ماهیت طبقاتی دارد. از سوی دیگر بوردیو سبک زندگی را «فعالیت های نظام مندی» می داند که «از ذوق و سلیقه فرد ناشی می شوند و بیشتر جنبه عینی و خارجی دارند و در عین حال به صورت نمادین به فرد هویت می بخشند و میان اقشار مختلف اجتماعی تمایز ایجاد می کنند. معنا یا به عبارتی ارزش های این فعالیت ها از موقعیت های آن در نظام تضادها و ارتباط ها اخذ می شود.» (به نقل از پیشین: 66). همچنین وی در جای دیگر می گوید: «سبک زندگی دارایی هایی است که به وسیله آن، اشغال کنندگان موقعیت های مختلف خودشان را – با قصد تمایز یا بدون قصد آن – از دیگران تمایز می بخشند.» (همان: 68) ونزل[10] (1982) در تعریف سبک زندگی می گوید: «کلیت الگوهای رفتاری و تمایل هنجاری … که از طریق فرآیندهای اجتماعی تکامل می یابند.» (رک: هندری و دیگران، ۱۳۸۱: 232). جرالد لسلی و دیگران در مورد سبک زندگی می گویند: «رفتارهایی که با قشربندی حیثیتی و اعتباری مرتبط اند، سبک زندگی نامیده می شوند. سبک زندگی فقط آنچه یک فرد از آن موارد دارد نیست، بلکه چگونگی نمایش آنها توسط فرد است.

پیشینه بحث در مطالعات حقوقی و جرم شناختی

نظریه های خرد محور این نظریه ها معتقدند که مجرم تفاوت ماهوی با غیرمجرم ندارد، چرا که بررسی شرایط بزهکار نشان می دهد که در واقع او فرد اجتماعی شده ای است و چه بسا به خوبی می داند که چگونه در مواقع فشارهای اجتماعی- اقتصادی استراتژی طرح کند و استراتژی خود را به اجرا گذارد (حاجیانی، 1387: 22). بزهکاری قواعد عقلانی خاص خود را دارد. این قواعد بی شباهت به هنجارهای حاکم بر فعالیت های مشروع نیستند. مجرم می داند که چرا مرتکب جرم می شود و چگونه آن را باید انجام دهد و برای خود توجیه کند. البته عقلانیت بزهکار مطلق نیست چرا که عقلانیت شرایطی را می طلبد که چه بسا مجرم در اختیار نداشته باشد مثلاً اطلاعات کافی در مورد سیبل مجرمانه نداشته باشد یا اطلاعاتش محدود باشد، در مدلهای خردمحور، درست است که انسان مجرم فردی است دارای قوه عقلانی و حسابگر و اقتصادی، اما همانطور که اشاره شد، محدود بودن این عقلانیت را نیز با خود به همراه دارد؛ اما بزهکار به هر حال قدرت تشخیص کافی برای قبول مسئولیت اعمال خود را دارد. زیر عنوان نظریه های خردمحور، دو جریان نظری را می توان بررسی نمود: نظریه فنون خنثی سازی نظریه های انتخاب عقلانی در نظریه های خردمحور، بزهکار فردی انتخابگر، حسابگر، اجتماعی و فعال است. به این ترتیب به نظریه های بکاریا و به ویژه بنتام (بنتام با اصل حسابگری جزایی خود(Criminal/Penal Calculation) از نخستین کسانی بود که بزهکار را فردی حسابگر و منطقی معرفی کرد) نزدیک می شویم (خواجه نوری، 1388: 96). اما آیا اساساً جرم به عنوان عملی ضداخلاقی می تواند برخوردار از عقلانیت باشد؟ در پاسخ باید گفت که اصولاً اقتصاد در جرم شناسی از دو زاویه بررسی شده است: به عنوان عامل جرم: در اینجا در باب علت شناسی ما مظاهر اقتصادی را به عنوان عامل جرم بررسی می کنیم: فقر، بیکاری، قدرت خرید پایین و گرانی. تأثیر این عوامل بر بزهکاری بررسی می شود. در عین حال شکوفایی اقتصادی و ثروت هم به عنوان عامل جرم بررسی می شود. در هر دو حالت بحران و شکوفایی اقتصادی، اقتصاد بستر ارتکاب جرایمی را فراهم می آورد (رویکرد سلبی). در رویکردی ایجابی از زاویه دید عده ای که ما آن ها را مجرم می نامیم، اقتصاد به عنوان فعالیت هایی که آثار مادی و معنوی بر آن مترتب است در باب بزهکاری هم صادق است. در اینجا ما جرم را به عنوان یک فعالیت اقتصادی بررسی می کنیم که عده ای از اعضای جامعه آن را انتخاب کرده اند و از زاویه دید آن ها اتفاقاً این فعالیت مشروع است و نه فعالیتهای متعارف قانونی (خادمیان، 1387: 52). گفته می شود که جرم اشتغال زا است. عده ای به عنوان بزه دیده از جرم صدمه می بینند اما برخی از جرم کسب درآمد می کنند. مجرمین اولین گروهی هستند که ازجرم استفاده می برند اما چون بر این درآمد آن ها مالیات و بیمه ای وارد نیست، فرد مجرم بابت فعالیت مجرمانه اش هزینه ای به جامعه نمی دهد و بلکه از مزایای جامعه هم استفاده می کند. در کنار بزهکاران و برای مهار بزهکاران، جامعه غیرمجرم و متعارف بسیج می شود، (اعم از دولت و بخش خصوصی) و برای مبارزه با جرم اقدام می کند (ایجاد پلیس، استخدام قاضی، ساخت زندان، ایجاد بیمه های جرم و ساخت وسایل پیشگیری از جرم). به این ترتیب صنعت و فعالیتهای مبارزه با جرم یک حجم پول و اقتصاد را به خود اختصاص می دهد. جامعه با اخذ مالیات صاحب درآمد می شود. صنعت کنترل جرم اشتغال زا است چنانکه در کشور ما اخیراً با نظارت نیروی انتظامی شرکت های پیشگیری از جرم تأسیس شده و اشتغال زایی کرده اند. در مقابل، جرم عده زیادی را متضرر می کند. اول خود بزه دیده و سپس هزینه ای که جامعه برای مبارزه با بزهکاری می کند که می توانست صرف کارهای دیگر شود. بزهکاری مخارج امنیتی را به دولت و افراد تحمیل می کند. خود صنایع مرتبط باجرم، ارتکاب جرم را می طلبد تا آن صنعت روی پا بماند. پس جرم از جهات مذکور تالی فاسد دارد (کسب درآمد عده ای از راه های نامشروع، هزینه های دولت برای کنترل و مبارزه با آن ها و….) (رحمدل، 1383). در اینجا این بحث مطرح می شود که در شرایطی که هزاران بیکار و بیمار در جامعه وجود دارند ولی نظم جامعه را نقض نکرده اند آیا باید شاهد صرف هزینه ها در راه مبارزه با مجرمینی باشیم که امکان برخورد ساده تر و ارزان تر با آن ها هم وجود دارد (مثل مجازاتهای شدید سرکوبگر، اعدام و نظایر آن). نظریه های خردمحور برای ما یادآور دیدگاه های بنتام- اقتصاددان و فیلسوف کیفری انگلیسی- است که نظریه حسابگری جزایی او یا نظریه سود و لذت از یکسو و رنج و عذاب مجازات از سوی دیگر برای ما مأنوس است (روزبنام، 1379: 146). در دیدگاه طرفداران نظریه های خرد محور، انسان بزهکار قربانی جبر اقتصادی و فرهنگی نیست. قربانی فقر و خرده فرهنگ مجرمانه نیست بلکه برعکس، یک عامل یا سوژه ای است که دست به نتخاب استراتژی می زند. به این ترتیب بزهکاری از قواعدی تبعیت می کند، قواعدی مشابه قواعد مربوط به رفتارهای اجتماعی متعارف. بنابراین بزهکار می داند که چرا فلان عمل را مرتکب می شود و چگونه باید آن را انجام دهد. برای ارتکاب جرم دست به انتخاب زده و براساس موانع احتمالی، استراتژی خود را تغییر می دهد. او هویت مجرمانه را برای خود قبول می کند. از میان نظریه های خرد محور، نظریه فنون خنثی سازی ناظر به شخص مجرم (مجرم محور) است و چرایی ارتکاب جرم را با مطالعه مجرم به عنوان عاملی اقتصادی و حسابگر مطالعه می کنند. اما نظریه های انتخاب عقلانی بیشتر ناظر به بزه دیده هستند. در نظریه های اخیر انتخاب بزهکار تابعی است از رفتار و نحوه بودن بزه دیده. پس در نظریه های خردمحور، از سویی بزهکار و از سوی دیگر بزه دیده وجه غالب را تشکیل می دهند.

الف- نظریه فنون خنثی سازی(Technics of neutralization)

دیوید متزا ایرادی به نظریه خرده فرهنگ مجرمانۀ کوهن گرفت مبنی بر اینکه از دید این نظریه ارزش های مطلوب بزهکاران با ارزش های مطلوب انسان های درستکار یکی نیست (گسن، 1389: 19). بزهکاران ارزش ها و فرهنگ خاص خود را دارند. متزا[11] معتقد است که بسیاری از ارزش ها در دو فرهنگ مجرمانه و متعارف مشترک است. بزهکاران هم زشتی عمل

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...