عقل با عشق بر نمی آید جور مزدور می برد استاد (همان،۳۸۰)
عقل را گر هزار حجت است عشق دعوی کند به بطلانش (همان،۴۴۲)
عقل باید که با ضلالت عشق نکند پنجه ی توانایی(همان،۵۱۰)
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق گفت معذور است و فرمانیش نیست (همان،۳۶۷)
شیخ اجل برای بزرگی عشق، در این میدان جنگ، عقل و عشق را به دو پادشاه تشبیه می کند که نمی توانند هم زمان در یک ناحیه حکومت کنند و برای بقای هر کدام، نابودی دیگری ضروری است، که عشق در این نبرد پیروز است و زمام امور را به دست می گیرد و می گوید:

فرمان عقل و عشق به یک جای نشنوند غوغا بود دو پادشاه اندر ولایتی (همان،۵۱۷)
در این کشور، عشق همه چیز را تحت کنترل خود می آورد و سعدی نیز معذور است و می گوید:
ملامتم نکند هر که معرفت دارد که عشق می بستاند ز دست عقل زمام(همان،۴۴۵)
امّا عشق در نظر سعدی، عشقی نیست که با معیار عقلی سنجیده می شود زیرا او بین عشق و شهوت ،عفت، نیکنامی و عافیت تفاوت قائل است و عشق را برتر از همه چیز می داند و می گوید :
سعدیا ،عشق نیامیزد و شهوت با هم پیش تسبیح ملائک نرود دیو رجیم (همان،۴۷۹)
سعدیا، عشق نیامیزد و عفت با هم چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم (همان،۴۸۰)
عشق و دوام عافیت، مختلفند سعدیا هرکه سفر نمی کند دل ندهد به لشکری (همان،۵۲۵)
سعدیا، دور نیکنامی رفت نوبت عاشقی است یک چندی(همان، ۵۲۰)
با عنایت به آن چه بیان گردید عشق در کلام شیخ انواعی دارد که بیان مختصر آنان خالی از لطف نیست.
۳-۷-۵- انواع عشق در کلام سعدی
می دانیم که غزل سخن عشق و عاشقی است. عاشق در غزل از عشق خود سخن می گوید. تصویرهای مختلف معشوق، پرده وار در ذهن و دل عاشق نمایان می شوند.
چشم و ابرو، لب و دندان، زلف و گره، خط و خال، مهر و وفا، هجر و سوز، ناز و کرشمه و شور و شوق دلبر در غزل نمایان است و عاشق در طلب هر کدام لحظه شماری می کند. سعدی نیز غزل سرا است و قریب هفت صد غزل سروده است. در غزلیّات او همه نوع عشق دیده می شود زیرا اعتقاد دارد:
سخن بیرون مگوی از عشق، سعدی سخن، عشق است و دیگر قال و قیل است
(سعدی،۱۳۸۴،۳۵۲)
سخن سعدی عشقناک است. هر کس از دریچه ی چشم خود، در غزلیِّات سعدی، عاشق و معشوق را می یابد. امّا آن چه مسلّم است در نظر شیخ، عشق انواعی دارد که مختصراً به بیان آنان پرداخته می شود.
۳-۷-۵-۱- عشق به محبوب زمینی
سعدی به تناسب دردهای خود و اجتماع به توصیف معشوق زمینی می پردازد. او آن گونه که سزاوار دلبری دل کش است، معشوق را توصیف می کند. زیبایی، مهر، وفا و حالات مورد پسند عاشق را چنان به تصویر می کشد که خواننده را مجذوب بیان خود و زیبایی معشوق می نماید. سعدی عشق به محبوب زمینی را تنها مایه ی حسادت خود می خواند و می گوید:
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف می نیاید چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی(همان،۵۴۱)
گرچه آوردن همه ی غزل هایی که در ذکر یار سروده شده اند، امکان پذیر نیست. امّا جهت بیان مطلب، بعضی از آنان آورده می شود.
غزلی با مطلع :
گر جان طلبی فدای جانت سهل است جواب امتحانت (همان،۳۷۸)
ای که رحمت می نیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت (همان،۳۷۶)
چه لطیف است قبا بر تن چون سرو روانت آه اگر چون کمرم ،دست رسیدی به میانت
(همان،۳۷۸)
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم(همان،۴۶۳)
مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماهرویم در آغوش بود(سعدی ،۱۳۸۴، ۴۱۵)
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجز است و کرامت(همان،۳۷۵)
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود(همان،۴۱۵)
آن چه در غزل های سعدی دیده می شود، لذّتی است که از توصیف معشوق می برد. در بیان زیبایی ها و تصویر لذت عاشقانه، بسیار ساده و قابل فهم سخن می گوید به نحوی که هر خواننده ای از آن لذّت می برد. گاهی نیز تصویری زیبا از حالات و نیاز های عاشقانه ی عاشق ترسیم می کند. که خواننده نمی داند سعدی دل دادگی عاشق یا دلبری معشوق را وصف کرده است. به عنوان نمونه می توان غزلی با مطلع زیر را بیان نمود.
فراق را دلی از سنگ سخت تر باید مرا دلی است که با شوق بر نمی آید(همان،۴۲۳)
در نه بیت غزل، تمنا های عاشق به تصویر کشیده شده است و نیاز ها و بیان عشق و محبّت عاشق از زیبایی محبوب نمایان تر است. در دو غزل زیر نیز چنین است.
هر شب اندیشه ی دگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر(همان،۴۳۱)
یا:
میان باغ حرام است بی تو گردیدن که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن
(همان،۴۹۲)
در این نوع غزل ها، شیخ تمنّا ها، نیاز ها و حالات عاشقانه ی انسانی را بیان می کند که برای رسیدن به محبوب، همه ی رنج های جهان را به دل خریدار است و با سوز وگداز ناشی از عشق، دست و پنجه نرم می کند امّا با همه ی این درد ها لحظه ای محبوب را فراموش نمی کند. شیخ مانند دیگر انسان هاست و در سرشت او عشق به ودیعه گذاشته شده است. عشق به محبوب زمینی، راه عبور به مراحل تکامل انسانیّت را برایش هموار می کند و از همین رهگذر است که می توان اشعار عرفانی او را از کامل ترین و رساترین، نمونه ی غزل فارسی شناخت.
۳-۷-۵-۲- عشق به خدا
در غزلیّات او علاوه بر عشق، عرفان نیز جلوه گری می کند، امّا معمولاً در میان صدای رسای عاشق و زیبایی و عشوه گری معشوق و حسن گفتار عاشقانه ی شیخ، لایه ی زیرین سخنش ، که همان ع
شق به خداست کمتر دیده می شود. او به این نکته به درستی پی برده که ممکن است همه ی افراد نتوانند زیبایی معنوی کلامش را درک کنند. به همین دلیل است که گاهی سعدی، با چراغی روشن در وسط اشعار عاشقانه ایستاده است تا راهی روشن، برای خواننده نمایان سازد. او در غزلی که در وصف زیبایی بهار است می گوید:
ما را سر باغ و بوستان نیست هر جا که تویی تفرّج آنجاست

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...