پایان نامه نظریه کنش ارتباطی، عقلانیت ارتباطی |
جستار سوم : مکتب انتقادی بر اساس نظریه کنش ارتباطی – سازه اصلی علوم انتقادی و روش شناسی مرتبط با آن – که به تعبیر عده ای از محققان ؛ بازسازی خرابی ها و رفع و رفوی پارگی های مدرنیته و به ویژه انصراف از تبعات معرفتی و روش شناختی عقلانیت ابزاری و سازه های روش اثبات گرایانه همبسته با آن است ؛ قاعده بازی – عصر پساتجدد- این است که دیگر نمی توان به مقتضای هدف – وسیله و یا الگوی معروف عقل ابزاری به ساماندهی زیست جمعی پرداخت . هابرماس « به هم کنشی دو فاعلی اشاره دارد که با برخورداری از توان سخن گفتن و عمل کردن – خواه با وسایل کلامی و یا وراکلامی – روابطی بیناشخصی برقرار می کنند. این کنشگران می کوشند در باره ی وضعیت کنش و برنامه های خود به تفاهم برسند تا کنش های خود را از طریق توافق هماهنگ کنند . معنای مرکزی تفسیر در وهله ی نخست مرتبط است با تعریف وضعیت کنش بر مبنای مذاکره ای پذیرای وفاق . چنانکه خواهیم دید ، زبان در این مدل جایگاه برجسته ای دارد .» توانش ارتباطی به تعبیر یورگن هابرماس ، مختص انسان دارای ظرفیت گفتگو در سپهر عمومی است که « مناسبات ، از نفوذ زور و قدرت آسوده است و سوژه های سخن ورز ، در سایه تعامل چند جانبه بر توانمندی خود در توسعه عقلانیت ارتباطی افزوده و جامعه ای با محوریت ارزش ها و هنجارهای مشترک ایجاد می نمایند .»[235] گرچه به دلیل فروکاست ناپذیری صورت ها و نمودهای متنوع و متکثر عقلانیت ، در نزد ملت ها و فرهنگ های گوناگون ، نمی توان از عقلانیت ارتباطی جهانشمول و فراگیر سخن به میان آورد ؛ اما درافتادن در دام نسبیت اندیشی ، و بستن دروازه های ارتباطی افراد و فرهنگ ها به روی یکدیگر نتیجه ای جز انکار توانش ارتباطی انسانی به همراه ندارد که قبول آن معادل نفی هرگونه ارتباط و توانش ارتباطی است . این مکتب روش شناختی که بر عقلانیت عام انسانی استوار است ، کنش گران و سوژه های مجهز به زمینه و دانش ارتباطی ، در راستای حصول تفاهم و به تبع آن همکاری و همیاری بر می خیزند که فهم این تعامل از خلال یک مدل روش شناختی ارتباطی امکان پذیر می شود که در نزد هابرماس و پیروان خط فکری وی ، برخاسته از توانش ارتباطی انسان است .[236] از دیدگاه هابرماس ، کنش ارتباطی در جستجوی اصولی است که در سطح عمومی بر کاربرد بیانی زبان حاکم است . موقعیت آرمانی گفتگو، در یک فرهنگ دموکراتیک[237] ، موقعیتی است که یکسره از سلطه آزاد است و در آن همه شرکت کنندگان به طور متقارن فرصت های برابر برای گزینش و به کارگیری کنش گفتاری دارند . متقاعد سازی تنها بر نیروی استدلال بهتر استوار است و نه براحکام سخنورانه و اقتدار جویانه . به بیان دیگر ، همه کنشگران در یک زیست جهان ، صحت و اعتبار هر سخنی را منوط به معیارهای مقبول همان جامعه می انگارند. به تعبیر واضح تر ؛ نه ابر روایتی در میان است و نه خوانشی رسمی یافت می شود که دیگر خوانش ها در مقابل عظمت و صحت پیشینی آن ، تسلیم شوند . تفاهم و توافق در حقوق بین الملل انتقادی پسا مدرن نه به منزله امری پیشینی ؛ که همواره در قامت امری پسینی و محصول گفتگوی آزاد و فارغ از اجبار و تهدید و برتری طلبی تلقی و قابل دسترسی است . جستار چهارم : مکتب تفهمی (هرمنوتیک ) مکتب هرمنوتیک ؛ چارچوبی فراخ و پیشینه ای بلند دارد که فارغ از پویش تاریخی و تقسیمات کلاسیک و نوین آن ؛ اعم از عصر یونانی ، مسیحی ، دوره میانه و عصر جدید و دوره سوم آن که شامل هرمنوتیک رمانتیک و هرمنوتیک جدید است ؛ آنچنان تنوع معنایی یافته است که اجماع در باب حدود و ثغور معرفتی و روش شناختی آن غیر ممکن می نماید . در اندیشه شلایرماخر و دیلتای « مفسر ، می تواند با اتخاذ روش صحیح و کار جدی ، ، به مقاصد مولف و حقیقت عینی مربوط به اثر دست یابد .» به تعبیر دیگر « این همانی معنا و نیت مولف ، دگم اساسی هرمنوتیک کلاسیک است.»این جریان معرفتی ، اساسا و در بنیاد ، به مثابه پلی و پیوندی است میان ارسطو گرایی و دکارتی مشربی عصر رنسانس که ظرفیت های بایسته برای رهایی از سلطه اسکولاستیک و مدرسی گروی روش شناسانه فیلسوفان حلقه کلیسا را ندارد . در جریان میانه رو ، به پیشگامی گادامر و ریکور ؛ تفسیر و تاویل ، فرایندی خلاقانه است و همواره دیالوگی میان مفسر و متن وجود دارد و بنابراین ؛ نمی توان از دست یافتن به حقیقت عینی یا معنای مورد نظر مولف سخن گفت ؛ بلکه به تعبیر گادامر ، در بهترین حالت ، نوعی پیوند افق ها میان مفسر و مولف برقرار می شود که به طور دقیق ، نه از آن مفسر است و نه از آن مولف . جریان دوم با گسستن بنیادهای معرفتی و قطع امید از میراث فکری سلف غربی خود ، در تدارک برساختن بنیادی روش شناختی بر پایه همگرایی افق ها و گفتگوی مستمر مولف – مفسر ؛ راهی میانه و مناسب بین همسخنی و هم اندیشی افق های ناتمام گذشته معرفتی – محوریت مولف و مقتضیات فکری عصر وی – وایده های بالنده و مترقی آینده نوظهور- پیشفرض های تاویل گران و افق فکری عصر خوانش – را پی می گیرد که در نهایت به آمیختگی افق های دیروز و امروز و دیالوگ مولف و مفسر و هم نوایی و هم آوایی زایش و خوانش و تالیف و تاویل می انجامد. در گرایش فکری تندرو ، کسانی چون نیچه ، هایدگر و پسا ساختارگرایانی چون فوکو و دریدا قرار دارند ؛ اندیشه کلی در این دیدگاه آن است که به سبب خلاقیت موجود در تفسیر ، در این تردید است که مفسر بتواند با معنای اصلی و اولیه ارتباط برقرار کند ، در واقع همه روایت ها از معنای یک متن ، احتمالی و نسبی اند . این جریان های سه گانه هرمنوتیکال ؛ اگرچه پیوستگی تاریخی مشخصی با هم دارند ؛ ولی در سطوح عدیده ای با انقطاع از پارادایم مسلط فکری پیشین ؛ گاه به اصالت قصد و نیت مولف و زمانی به همگرایی مولف و مفسر و در نهایت به برتری و چیرگی تاویل و اعلام مرگ مولف انجامید که در متن خود ؛ متضمن استقلال متن از هرگونه انگاره تحمیلی و مفروض و قطعی و مسلم است و در درجه بعد ؛ حامل این پیام می باشد که معنا نیز چون حقیقت ،معرفت و مشروعیت ؛ نه فراورده ای محتوم و قطعی که محصول تاویل متکثر و همیشگی زبان و متن بر محور امتزاج و پیوند افق های معنایی و معرفتی و بازتاب اراده معطوف به قدرت است . گفتار ششم : گونه شناسی علوم از منظر الگوهای روش شناختی تمهید بحث : «روش علمی»[245] دارای سه مرحله اساسی است : الف – طراحی مساله[246] ب – ابداع و تدوین نظریه[247] پ – آزمون[248] – [249] دو مرحله اولیه روش علمی اعم از : مساله و تبیین آن و نیز ؛ نظریه و طراحی آن ؛ به گمان پوپر به مرحله ثبوت ، حدس ؛ دستیابی ، خلاقیت فردی ، گردآوری و مقام کشف و اکتشاف[250] مرتبط است ؛ در حالی که مرحله آزمون ، تابع منطق و معیارهای علمی است و عناوینی همچون ارزیابی ؛ داوری ؛ اثبات ؛ انضباط جمعی علم و اعتبار سنجی نظریه ها ، حدس های زیرکانه و فرض های اولیه به مقام داوری علم مربوط می شود . [251] «با توجه به هویت جمعی ؛ بین الاذهانی و عینی علم کافی است ؛ علم در مقام داوری – و نه گردآوری – بیطرف باشد ؛ یعنی در مقام آزمون و ارزیابی فرضیات ، نظریات و مدعیات علمی باید معیارهای جمعی بیطرفانه مدنظر قرار گیرد.» [252] بیطرفی علم ، به معنای بیطرفی عالم نیست ؛ بلکه به معنای بیطرفی آزمون های جمعی است و بدین صورت است که واقع نمایی و رئالیسم در علم تامین و تضمین می شود .»[253] جستار نخست : ساختار علوم قیاسی و اصل موضوعی اگر بخواهیم ساختار علوم قیاسی را در یک جمله خلاصه کنیم باید بگوییم: « در عالی ترین و کامل ترین صورت ، ساختار علوم قیاسی ، ساختاری هندسی و اصل موضوعی است ».[254] گریزی از این نیست که باید پاره ای مفاهیم را بدون تعریف و پاره ای احکام را بدون اثبات پذیرفت . مفاهیم بنیادی تعریف ناشده را در یک علم اصطلاحا «حدود »[255]و احکام بنیادی اثبات نشده را «اصول »[256]می نامند . اصول نیز خود به دو گروه اصول متعارفه و اصول موضوعه قابل تقسیم اند .[257] دانش و معرفتی را که با تکیه بر ساختار منطقی و هندسی بنا شده باشد ؛ معرفت قیاسی و اصل موضوعی می نامند . در به کارگیری و استفاده از شیوه اصل موضوعی باید به دو نکته اساسی توجه داشت : اولا هیچ مفهومی را نمی توان پذیرفت ؛ مگر آنکه یا خود مفهومی بنیادی و از حدود باشد و یا نهایتا بر اساس حدود تعریف گردد. ثانیا هیچ حکمی را نمی توان پذیرفت ؛ مگر آنکه یا خود حکمی بنیادی و از اصول باشد و یا نهایتا بر اساس اصول اثبات گردد. هرگزاره و حکمی که بر اساس اصول موضوعه و به شیوه اصل موضوعی اثبات گردد ، « قضیه »[258] نامیده می شود .[259]
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1398-12-15] [ 04:07:00 ب.ظ ]
|