در مباحث عناصر عام و تعریف نمایندگی به اجزا ءو ساختار و ماهیت نمایندگی و مقومات آن اشاره شد . حال در این مبحث می خواهیم ماهیت نمایندگی را به مصادیق آن تعمیم دهیم . باید توجه داشت صفت یا ویژگی در بعضی از مصادیق ممکن است وجود داشته باشد و در بعضی دیگر وجود نداشته باشد در این صورت برای تشخیص ماهیت آن موجود باید به قدر متیقن اکتفاء کرد و آن مورد مشکوک را جزءعناصر ماهیت قرار نداد.بنابراین در این زمینه بعضی از مصادیقی که در مباحث نمایندگی مطرح می شوند را بررسی می کنیم. بند اول : تادیه دین دیگری در تعمیم ماهیت نمایندگی به مصادیق آن با فرضی مواجه می شویم که به نحوی زیر عنوان ماهیت نمایندگی قرار می گیرد . آن موردی است که شخصی به اعتبار دیگری و بدون مأذونیت ، دین اورا تأدیه می کند و بدین صورت در امور مدیون تصرف کرده و عمل او نیز نافذ و موثر است.(رک ماده 714و 267قانون مدنی)در این فرض اختیار تأدیه دین توسط غیر مدیون وجود دارد.اما سبب ارادی یا قضایی برای جواز این فعل وجود ندارد . مطابق مواد مذکور اذن مدیون در تأدیه ایجاد اختیار نمی کند و تبعاً به تأدیه کننده نیز عنوان نایب نمی دهد.چراکه پرداخت دین مدیون قبل از اذن نیز صحیح و نافذ است و این اعطای صلاحیت به نوعی تحصیل حاصل است مگر اینکه مأذون اذن به تأدیه از مال خود بدهد که عنوان نیابت خواهد داشت. در واقع نقش اذن در این فرض اعطای اختیار نیست بلکه صرفاً ازاله وصف تبرع است. این مورد دارای عناصر هفتگانه نمایندگی است و ظاهراً زیر عنوان هیچ یک از اقسام نمایندگی قرار نمی گیرد.اما به نظر می رسد که این مورد از موارد نمایندگی قانونی به شمار می آید . چراکه اذن قانون مبنای جواز این تصرف است. پس مقنن به موجب ماده 267قانون مدنی این اختیار را به اشخاص داده که دیون دیگری را تأدیه کنند و برای صحت این ایفاء به اذن مدیون نیازی نیست بلکه برای رجوع به مدیون چنین اذنی ضروری است.[113]مبنای این حکم قاعده احسان است که البته احسانات نقش بسیار مهمی در روابط حقوقی ایفاء می کنند .بعضی از حقوقدانان این نمایندگی یا ولایت را مبتنی بر مسامحه دانسته اند [114]. البته زمانی مفهوم نمایندگی بر این موضوع صدق می کند که شخص عمل را انجام داده یا در معرض اقدام قرار گیرد .تا قبل از چنین حالتی عرفاً نمی توان به همه انسانها عنوان نماینده داد. ممکن است ایراد شود که در این فرض نیز مانند تعهد به نفع ثالث ،تادیه کننده از جانب خود دین دیگری را ایفا می کند نه از طرف مدیون . بنابراین به دلیل فقدان عنصر چهارم (واسطه صرف بودن نماینده در تصرف)نمایندگی وجود ندارد. این نظر صحیح نیست چراکه پرداخت کننده تعهد منسوب به دیگری را ایفاء می کند نه تعهد خود را بدین جهت از جانب مدیون و برای او اقدام می کند . پس عنوان نمایندگی خواهد داشت . چه عقلاً ممکن نیست شخصی تعهد دیگری را از جانب خود اجراء کند به همین دلیل در صورت اثبات عدم وجود قصد تبرع پرداخت کننده حق رجوع به مدیون برای مطالبه آنچه پرداخته را خواهد داشت . اثبات این امر طبق ماده 267 قانون مدنی با صدور اذن در تأدیه صورت می گیرد.[115] بند دوم: اداره مال غیر مورد بحث برانگیز دیگر اداره فضولی مال غیر است . ماده 306 قانون مدنی در مواقعی به دیگری اجازه داده است در اموال شخص دیگر دخالت نماید بدون اینکه مأذون از جانب مالک مال باشد . به نظر می رسد تعمیم ماهیت نمایندگی (در حدود انجام عمل حقوقی)به این مصداق نیز صحیح باشد چراکه واجد عناصر عمومی نمایندگی است . اما اینکه کدام یک از عناصر اختصاصی را دارد محل بحث است به نظر می رسد در این مورد اراده کننده مال غیر در صورت وجود شرایطی نماینده قانونی صاحب مال شناخته می شود . در واقع سبب ایجاد وصف نمایندگی برای اداره کننده حکم قانون و مبنای آن نیز به تعبیری قاعده احسان است . البته بعضی دیگر احسان را داخل در مبانی حکم ماده 306 قانون مدنی نمی دانند.چراکه معتقدند احسان باید حق باشد لیکن ماده فوق بیان تکلیف می کند.[116] برای تاثیر حکم قانون باید شرایطی وجود داشته باشد که عبارتند از : اول)تحصیل اجازه در موقع مقدور نباشد. دوم)تاخیر در دخالت یا عدم مداخله موجب ضرر نباشد . سوم)برای رفع ضرر چنین اقدامی ضرورت داشته باشد . چهارم)قصد اقدام به مصلحت صاحب مال و در نتیجه عدم تعدی و تفریط بعضی وجود قصد احسان را برای مشروعیت عمل اراده کننده ضروری دانسته اند.[117] وجود قصد تبرع مانع رجوع به صاحب مال برای دریافت مخارج است و در صدق عنوان نمایندگی اثری ندارد . با وجود این شرایط اذن قانونی محقق شده و در نتیجه نوعی از نمایندگی قانونی ایجاد می شود. بند سوم- نمایندگی ولی قهری سابق در نکاح باکره: مورد دیگری که می توان ماهیت نمایندگی را به آن تعمیم داد پیرامون دخالت ولی سابق دختر باکره در ازدواج وی است . ماده 1043 قانون مدنی نفوذ این نکاح را منوط به اذن پدر یا جد پدری کرده است .قانونگدار در این ماده به نوعی دخالت ولی سابق را در امور دختر پذیرفته است. در حالیکه پس از شروع دوران بلوغ و رشد دختر ولایت قهری ساقط می شود و دیگر موجبی برای وجود جواز دخالت در امور فرزند وجود ندارد.از سویی این مورد دارای عناصر هفتگانه نمایندگی است . از طرفی دیگر ولایت قهری نیز ساقط شده است پس این فرض جزء کدامیک از اقسام نمایندگی است؟ بعضی از حقوقدانان این اختیار پدر را شاخه ای از ولایت قهری می دانند.[118]در هر حال به نظر می رسد این نیز یکی از مصادیق نمایندگی بوده و سبب ایجاد چنین سلطه ای نیز حکم قانون است . این نمایندگی دارای قید هایی است و به آسانی ساقط می شود . مثلاً اگر دختر رعایت مصلحت کرده باشد . همچنین مضایقه بی دلیل پدر از اجازه موجب سقوط این ولایت (نمایندگی)می شود.همچنین ازاله بکارت دختر از راه مشروع یا نامشروع موجب ازبین رفتن تسلط پدر بر دختر می شود . در هر صورت تعمیم نمایندگی این مصداق را مشمول مفهوم نمایندگی می کند. بند چهارم: وضعیت طلبکاران عادی بعضی از حقوقدانان از نمایندگی طلبکاران در امور مدیون صحبت کرده اند.[119] در مواقعی طلبکاران عنوان نماینده به خود می گیرند و به واسطه آن می توانند علیه بدهکاران مدیون اقامه دعوی کنند که در اصطلاح به آن دعوای غیر مستقیم گفته می شود.[120] طبق ماده 235 قانون امور حسبی «بستانکار از متوفی نیز در صورتی که ترکه به مقدار کافی برای ادای دین در ید ورثه نباشد می تواند بر کسی که او را مدیون متوفی می داند یا مدعی است که مالی از متوفی در ید اوست اقامه دعوی کند.»بنابراین طلبکاران متوفی اختیار تصرف در ترکه ،که به نوعی دارایی ورثه بوده را دارند.بنابراین می توان آنها را نماینده قانونی ورثه در اقامه دعوی دانست . از طرفی ورثه حق مطالبه دیون متوفی را از بدهکاران وی دارند که این حق می تواند به واسطه طلبکار مورث اعمال شود . این اشخاص عنوان نماینده را دارند نه قائم مقام. در ماده 36 قانون اعسار مصوب 1313آمده است «در کلیه اختیارات و حقوق مالی مدعی اعسار که استفاده از که استفاده از آن موثر در تأدیه دیون باشد . طلبکاران قائم مقام قانونی مدعی اعسار بوده و حق دارند به جای او از اختیارات و حقوق مزبوره استفاده کنند»این ماده طلبکاران را قائم مقام متوفی دانسته در صورتی که ظاهر این ماده حاکی از اختیارات آنها برای استیفا حقوق بدهکار است نه از انتقال حق که عنصر قائم مقامی است . از طرفی هیچ حقی از ناحیه بدهکار به طلبکاران منتقل نشده که آنها را قائم مقام گرداند . پس باید اصطلاح قائم مقامی در این ماده را حمل بر تسامح نمود و طلبکاران را نماینده بدهکار دانست.[121]بنابراین این موارد نمونه هایی است برای اهمیت تعمیم ماهیت نمایندگی و انتزاع آن در معنای کلی می باشد . ونتیجه کلی از این موارد می توان گرفت این است که نماینده همیشه بیان آنچه را که اصیل حقیقتاً خواستار آن است نمی کند . حرکت اراده نماینده در جهت خواست و اهداف اصیل فقط در نمایندگی قراردادی و مبتنی بر اذن (ارادی)دیده می شود . پس این شائبه که نماینده همیشه خواست اصیل را اجرا می کند نباید داخل در ماهیت نمایندگی قرار گیرد چراکه مصادیق بسیار زیادی وجود دارد که عدم رضایت اصیل نیز مانع ایجاد آثار حقوقی نمی شود . فی الواقع در نمایندگی ارادی ،نماینده اراده بالفعل اصیل را اجرا می کند . اما در نمایندگی قانونی هرچند نماینده از جانب اصیل وارد عمل می شود اما ممکن است اعمال او خواست حقیقی اصیل نباشد. مبحث دوم:نحوه اعطای نیابت از سوی نمایندگان قانونی چگونگی اعطای نیابت نمایندگان قانونی به دیگری در قالبها و اشکال مختلفی ممکن است تحقق یابد و از طرفی به تعداد نایبان هم در اعطاء نیابت اشاراتی دارد. گفتار اول – تفویض نمایندگی: قبل از بحث تفویض و اعطای نیابت مطلبی را باید توضیح دهیم و آن اینکه اختیار و سمت نمایندگان قانونی قابل واگذاری نیست چراکه ناشی از اجرای تکالیف و به شخص وابسته است و نباید آن را حق نماینده قانونی شمرد فقط در مورد وصی منصوب از سوی ولی قهری ،وصی فقط در صورتی می تواند از عنوان خود وصایت را سلب و به دیگری واگذارد که این اختیار به صراحت به او داده شده باشد . با وجود این نباید تصور کرد که مباشرت شخص نماینده قانونی برای اجرای وظایف قانونی ضرورت دارد و نمایندگان قانونی برای اجرای امور نمایندگی می توانند وکیل انتخاب کنند . ممکن است با قیاس وکالت و نمایندگی قانونی تصور شود که نمایندگان قانونی نیز مانند وکیل نمی توانند بدون اختیار صریح یا ضمنی موکل خود به دیگری وکالت دهند ولی قاعده این است که هرکس می تواند برای انجام اموری که در اختیار اوست به دیگری نیابت دهد ماده 672 قانون مدنی نیزفقط ناظر به اختیار وکیل و به دلیل نیابت نمایندگان است. و نمایندگان قانونی نایب و نماینده حکمی مولی علیه می باشند و به اصالت تصمیم می گیرند پس سلب اختیار نماینده قانونی در مورد توکیل به غیر با توجه به اجباری بودن ماهیت چنین نمایندگی به نظر منطقی به نظر نمی رسد و فقها و نویسندگان نیز این محدودیت را نپذیرفته اند .[122] با ذکر توضیحات فوق معتقد به اعطایء نیابت در قالب وکالت توسط نمایندگان قانونی می باشیم و در وضعیت های مختلف نمایندگان قانونی مولی علیه برای انجام موضوع نمایندگی به همکاری و تخصص یا مهارت اشخاص دیگر نیاز دارند بدین جهت ناگزیر از اعطاء نمایندگی به دیگری می شوند . در این گفتار می خواهیم ببینیم که آیا نماینده قانونی می تواند برای انجام موضوع نمایندگی به دیگری نیابت دهد؟ البته ناگفته نماند که موضوع اعطاء نیابت با مقوله تفویض ولایت ناشی از نمایندگی که به حکم قانون است فرق داشته و بحث تفویض ولایت با استناد به ماده 1190و 1188 قانون مدنی صرفاً برای بعد از حیات نمایندگان قانونی با شرایطی پیش بینی شده است و در زمان حیات مقدور نمی باشد اما موضوع اعطای نیابت و تفویض نیابت با استدلال به ضرورت وجود نمایندگی و پیشینه تاریخی آن که پیشتر بحث شده راه توجیهی را برای ما تبیین و روشن می نماید. و اینکه نمایندگان قانونی می توانند برای انجام موضوع نمایندگی به دیگری وکالت دهند . وضعیت توکیل وکیل به غیر صریحاً در قانون مدنی مشخص شده است.ماده 672 قانون مدنی به صراحت وکیل را از توکیل به امری که وکالت دارد ممنوع کرده است در صورتی که موکل اختیار توکیل به غیر را به وکیل اعطاء کند یا قرائن مقتضی وجود چنین اختیاری باشد وکیل می تواند برای انجام موضوع وکالت به دیگری تفویض نمایندگی کند فرضاً نمایندگان قانونی امری را به شخصی وکالت می دهند که از عهده یک نفر به تنهایی بر نمی آید یا خود وکیل (نماینده قانونی)قادر نباشد در آن امر دخالت کند (منظور عدم قدرت قانونی و شرعی نیست)همین حکم در بند 3 ماده 398 قانون تعهدات سویس بدین صورت آمده است «وکیل مکلف است مورد وکالت را شخصاً انجام دهد مگر اینکه نیاز به واگذاری آن به ثالث بوده یا به علت اوضاع و احوال مجبور به این امر باشد یا عرفاً ماذون به انتقال اختیارات خود باشد»[123]پس مقتضای قاعده عمومی در مورد تفویض نمایندگی در صورت اطلاق وکالت عدم وجود چنین اختیاری است . در صورتی که نماینده خارج از این قلمرو گام بردارد به حکم ماده 673 قانون مدنی هم وکیل و هم شخص ثالث در برابر موکل مسول خساراتی هستند که از این رهگذر بر وی وارد کرده اند.[124]همچنین است زیانهایی که بر اشخاص دیگر وارد شده است . اما اگر بنا به اذن موکل یا اقتضای اوضاع و احوال موضوع چنین اختیاری وجود داشته باشد نماینده فقط مسول دقت در انتخاب وکیل و صدور دستورات لازم به وی خواهد بود. بنابر این نمایندگان قانونی با وحدت ملاک از مواد قانونی نظیر ماده 1190و1188 قانون مدنی اختیار تعیین فرد دیگری را به عنوان وکیل یا وصی در راستای وظایف نمایندگی دارند که انجام این امر در جایی که وسعت کارهای مورد نمایندگی برای مولی علیه زیاد بوده و یا وضعیت جسمانی و روحی و روانی نماینده قانونی و مشغله های کاری آنها مانع شود چنین موقعیت های اقتضاء می نماید که نماینده قانونی بتواند اختیارات ناشی از نمایندگی را به غیر وکالت دهد و وکیل و نماینده ای که از سوی نماینده قانونی انتخاب می شود ممکن است ناظر به تعیین وکیل و نماینده برای خود نماینده قانونی باشد یا برای مولی علیهم (اصیل)که در اینجا باید اذن و اراده نماینده قانونی را بررسی نمائیم . ولی دشواری در جایی دیگر بروز می کند که از عملکرد و اراده نماینده قانونی نتوانیم به صراحت منظورشان را دریابیم که درباره تعبیر اراده نمایندگان قانونی قوانین موضوعه ما حکمی ندارد. در فقه نیز اختلاف نظر در خصوص نمایندگان قراردادی تا حدودی به چشم می خورد و به دشواری می توان نظر مشهور را تعیین کرد.[125] پس در هر مورد باید اراده نمایندگان قانونی را با رعایت موازین قانونی و مصلحت و غبطه مولی علیه و اوضاع و احوال خاصی تعیین کرد.در جایی که قراین خارجی نتواند اراده نماینده قانونی را احراز کند ما نمی توانیم شخصیت نماینده قانونی را نادیده بگیریم چراکه مبنای انتخاب نماینده حکم قانون است و اراده افراد نمی تواند مسولیت نمایندگان قانونی را نادیده بگیرد چراکه در اثر انتخاب نایب و وکیل از سوی نمایندگان قانونی زدودن نقش نمایندگان قانونی خلاف اصل و نظر قانون است و باید اضافه کرد که این بحث تنها جنبه نظری ندارد و نتایج عملی گوناگونی به بار می آورد از جمله اینکه نمایندگان قانونی از طرفی وکیل قلمداد می گردند و از طرفی دیگر موکل وکیل منتخب شده تلقی می گردند و با فوت و حجرشان وکالت داده شده منحل می گردد. و این زمانی است که وکیل کار را برای نماینده قانونی انجام می دهد. اما اگر وکیل انتخاب شده موضوع نیابت را برای مولی علیه انجام دهد . با فوت و حجر نماینده قانونی وکالت اعطایی به قوت و اعتبار خود باقی است و حق عزل و برکناری وکیل انتخابی تنها با نماینده قانونی بعدی است و فوت و حجر نماینده قانونی اثری در اعطاء نیابت ندارد . مساله تفویض نیابت بدین جا ختم نمی شود . اگر وکیل حق توکیل به غیر را داشته باشد و اختیارات خود را به وکیل دیگری تفویض کند سه حالت فرض می شود. اول اینکه شخص دوم وکیل مستقیم موکل بوده و وکیل اول از این رابطه حذف می شود . دوم اینکه وکیل دوم نماینده قراردادی وکیل اولی است و سوم اینکه وکیل دوم هم عرض وکیل اول مستقیماً با موکل رابطه نمایندگی دارد. و مانند موردی که خود موکل چند نفر را وکیل در امری گردانده است .قبل از هر چیز آنچه باید مد نظر گرفته شود این است که حکم این موارد همگی تکمیلی است و موکل می تواند ضمن اعطاء حق توکیل به غیر نحوه رابطه مذکور را بیان کند اما مشکل اصلی زمانی پیش می آید که موکل همه چیز را به اطلاق وا نهاده است در این حالت باید به اراده وکیل اول توجه نمود ممکن است با توکیل به غیر عملاً از وکالت استعفاء نموده باشد . و وکیل دوم مستقیم در برابر موکل قرارگیرد امکان دارد وکیل بخواهد وکیلی را در کنار خود به عنوان همراه و همیار قرار دهد و هر دو مجتمعاً یا مستقلاً در عرض همدیگر عهده دار انجام موضوع نمایندگی باشند. در وضعیت فوق وکیل اول حق عزل وکیل دوم را ندارد . همچنین است که وکیل دیگری را نماینده خود قرار دهد به نحوی که وکیل ثانی به طور غیر مستقیم با موکل در ارتباط باشد به عبارت دیگر وکیل اول و دوم در طول یکدیگرند.در این صورت وکیل اول می تواند نماینده خود را عزل کند. اگر توکیل وکیل مطلق باشد تشخیص موارد فوق با مشکل مواجه می شود در چنین حالتی باید در جستجوی حقیقت دست به دامان اصول و قراین و ظواهر شد و اگر عرفی در میان بود با توجه به آن حکم قضیه را مشخص کرد به نظر بعضی از حقوقدانان تمییز این امر به درجه دخالت و میزان نظارت وکیل نخست بر دومی بستگی دارد.[126] اما این نیز منوط به وجود ظواهر و قراین است که برای حل مشکل ما همین قیود هم وجود ندارد بعضی از فقها در صورت اطلاق اختیار توکیل ، وکیل دوم را وکیل مستقیم موکل دانسته اند .[127] در مرحله اول باید گفت که توکیل وکیل به غیر را نباید بر استعفای او تعبیر نمود چراکه اصل عدم استعفا است و با حصول شک در وکیل بودن وی بعد از توکیل بقای صلاحیت را استصحاب می کنیم پس نظری که طبق آن توکیل به منزله استعفاء است بدون قرینه و تصریحی مقبول نیست . در مرحله بعد باید دید آیا این دو وکیل در طول هم قرار می گیرند یا در عرض همدیگر .با پذیرش بقاء نمایندگی شخص اول به نظر می رسد .باید وکیل ثانی را در طول وکیل اول قرار داد. زیرا متیقن از اراده وکیل اول وجود اختیار برای تصمیم گیری در مورد وکیل ثانی است و اگر او را در عرض خود قرار دهد این اختیار نیز منتفی می شود پس آنچه از اراده وی دانسته می شود عدم قرار گرفتن وکیل ثانی در عرض او است از طرفی تعاقب زمانی در انتصاب وکیل و نیز انتخاب وکیل ثانی توسط وکیل اول مقتضی ایجاد سلسله طولی وکلا است . نتیجه این شد که وکیل به سمت نمایندگی باقی است و وکیل دوم در طول وی قرار می گیرد و به طور غیر مستقیم وکیل موکل محسوب می شود . قدر متیقن از همه فروض فوق مسولیت وکیل ثانی در برابر موکل اصلی است چه موکل حق مراجعه مستقیم به جانشین وکیل را برای مطالبه آنچه وکیل از او ادعا کرده خواهد داشت. گفتار دوم: نمایندگی اجتماعی
[یکشنبه 1398-12-11] [ 04:17:00 ب.ظ ]
|